علت اینکه ما زندگی را اکثر اوقات ناقص می بینیم این است که دید ما محدود است . اگر دید ما به اندازه کافی بزرگ باشد خواهیم دید که چگونه همه اجزا در شکل گرفتن یک کل بزرگتر شرکت می کنند. مثلا یک نفر چند تخم مرغ را می شکند تا یک املت درست کند . ممکن است ما شکایت کنیم که او تخم مرغ ها را از بین می برد در حالیکه اگر دید ما فراتر از تخم مرغ ها باشد و ببینیم که یک املت بوجود می آید در می یابیم که تخم مرغ ها از بین نرفته فقط تغییر شکل داده است. یک داستان معروف هم دراین مورد هست ، پیرمردی در نزدیکی جنگل ، یک اسب داشت . یک روز در طویله اش باز می ماند و اسب او فرار می کند همه می گویند چه بد شد ، چه بدشانسی ای ” و آن پیرمرد دوباره می گوید: خوب شد یا بد شد ؟ کسی چه می دونه؟ ” چند روز بعد نوه پیرمرد سوار یکی از اسبهای وحشی می شود و به زمین می افتد و پایش می شکند باز همه می گویند چه بد شد؟ عجب شانس بدی و آن پیرمرد دوباره می گوید: خوب شد یا بد شد ؟ کسی چه می دونه؟چند روز بعد از طرف ارتش می آیند که پسرهای جوان را به جنگ ببرند می بینند که نوه پیرمرد پایش شکسته او را نمی برند حالا آیا خوب شد یا بد شد؟

زندگی هر لحظه در حال تغییر و تحول است ، هیچ چیز مطلق نیست تنها چیزی که ممکن است مطلق باشد برای هر کسی دل اوست ، نوع تجربه ما از هر اتفاق به نوع برداشت ما بستگی دارد مثلا اگر یک دست را در آب گرم و دیگری را در آب سرد قرار دهیم و سپس همزمان هر دو را در آب ولرم قرار دهیم از یک آب دو تجربه کاملا متفاوت خواهیم داشت .

موضوعات: معرفی اساتید
[سه شنبه 1393-06-04] [ 01:25:00 ب.ظ ]