اشک قلم | ... | |
نرگس شهلا جــان جـهان غرق تمنای تـو نــم نــم بـاران بــه تـولای تـو اهل جهان محوحضور توانـد جمــله جهان غـرق هبوط تواند یاس حضورت ثمرحیدراست این گل نـرگـس ثمــرمادراست نـرگس شــهلای نبـی دادکن بــرمـن غـفـلـت زده امـدادکـن یوسف زهرای منی ای نـهان مـوج نبـودت شـده بـرمن عیان سهم جهان شدهمه بیدادوغم کـی تـوبیـایـی؟کــه بمیـردالـم درد،همـه بردل عـاشق زدنـد شعلـه بدیـن کوی حقایق زدنـد بال پردیـن همه پرسـوز شـد قـسمت مـاآیــه افسـوس شــد سهم جهان شدهمه حزن والم کـی تـوبیــایـی؟کـه نمـانـدالـم درتب وتـابیـم که درواشــود قـسمت مـاشـاخه طوبـی شـود درتب وتابیـم کـه گل رخ دهد یاس حضـورش هـمه فـرخ دهد *************** پیغمبراهل دل آه از این مـوج بـی سـامـان خـدا مـهدیت از ایــن الــم دارد صــلا شب شـد شام غریبـان هم رسیـد مـوج غـم بـر دیده یـاران رسیـد شب شـدمـوجـی زدریـای نـفـاق شــرری زد بــه دل روز فـــراق شب شـدکـارحقیقت شـد شـروع عمه ام زینب حکایت کن شــروع گـفتـگـوی زیـنـبـم در راز اوست مکتبش رسم رسالت سازاوسـت شب شـدکـاررسـالت شـدشروع مـرزبـانی از امـامت شـدشــروع مـرزبـان این درومیخانه کیست؟ اهل همّت،حامی پروانـه کیـسـت؟ زینب آن پیغـمـبـر اهـل دل است نازیـاس ونستـرنهامشـکل اسـت نـاز کـ,وکـب راخریدن کاراوست جام سختی راچشیدن کاراوسـت تیروترکش باضمیرش شدعجین اوسفیـر رنـج شـددرآن زمـیــن یـاد اوازایـن قیـام پـراشـک شـد چشمهایش ازجنایت خشک شــد یـاد پـرپـرگشـتـن و پـرواز نـور یـادپـروازحسیـن بـاآن ســرور یاد هـمّـت ، یـاد حـامـی سـپـــاه یـاد عبـاس آن سپهـدار سپــــاه یادهـجـده یـوسـف انـدرقـتـلگـاه یـاداکـبـرآن شـبیـه مصطـفـــاه نـاگـهـان بـانـگ جـرس آواز داد کـاروان هـل أتــی را ســـاز داد طفل عصمت درغـل و زنجیرشـد ظلـم بـاایـن کـاروان درگـیـرشد کـودک مهـتـاب سهـمش ازجهان ترکه و تـاول شـده درآن زمــان سهـم ریـحانـه چـراسیـلی شـده یاس ثـانی ایـن چنین نیـلی شـده بـلبـل اهـل ولا شــد بــی قـــرار بـی قــراری کـرد او را داغـــدار ناگهان آن شیرزن شددرخروش نـطق مولایـم علـی آیـدبه گـوش ای خـدا دنـیـا چـراافـسرده است مردمانش این چنین پژمرده است اهـل دیـن راخـارجـی داننـد بـس بهرخودسازنـدچنـدان ایـن قفـس بـا اذان مصطفـایـی دل خوشـنـد خیمه اهلـش بـه آتـش می کشنـد در خـیـال خـویش اهــل جـنّتـنـد خـود نـدانـنـد دائمـاً درحیـرتـنـد حــرمـت اهــل ولا رابــرده انــد خودازاین حال هـوادل مـرده انـد خنده شان آتش به جانها می زنـد آه وآتش بردل فرزندزهرامی زند از نـدایش مـحـشـری بـرپـاشــد حُـزن ومــاتم قـسمـت فـرداشـد ***************
دوباره می شود… دوباره می شودخدابه سوی بیکران روانه شد ورازصبح عمر رابه زمزمی ترانه کرد دوباره می شودخـداحـدیث مهـربانـی وصفـا به رنـگ شهـربُخـل هـم نـظـاره کـرد دوبـاره می شــود خـدا کـه حُـزن انـتـظـاررا به سبـزی قـدوم یـار دربـهار کــرد دوبـاره می شود خـدا قـنـوت چشم جـان مـا به شبـنـم نـگـاریـارشستشـو شـود دوبـاره مـی شـود خـدا ثـواب راحــراج کـرد می وصال دوست رادرقدح کمال کرد وبـ ازهـم تـوای خـدا بـه یـاریـم شتــاب کـن دوباره برگناه من حجاب کن،نقاب کن چه می شود، چه می شود اگرتویـاریـم کنــی به شبنم ودعای اومـراتـوراهیـم کنـی چه می شود،چه می شود اگرسبـوی عشـق را به دست باولای اوبه دوش لاغرم نهی *************** نگاه نیلی بودنیـلی نگـاه یــاس مجنــون حسدبگرفت آن احسـان جیحـون نوای بلبـل محـزون این یــاس شـودفـریــاددرفــردای پـــرواز نگاه نیلیـش رنــگ فلـق داشت حقایق رابه عمه عرضه می داشت نـوای نیـلـی نــی راشـنـیــدم شقــایق هـا درآن گــودال دیـدم شقایقهاهمـه رنگ شفـق داشت واشک وآه را بردیـده می کـاشت حقیقت حس نمـودم عاشقانــه ولی ماند ایـن زمیـن ازآن زمانـه نشانـدن بـردلـم رنـج زمـانــه وسـهـمـم بـود تـاول ، تـازیـانـه حصاروحسـرتی دیـدم درایـن کـه راه کعبـه پـرسیدم ازاین غیر سرخورشیدرا بـرنیـزه بستنـد بـه فکـرخویـش ازاهـل الـستـنـد نـی ونوشی نمودندمُعرضـانـه و غـافـل گشتنــد از رازشـبـانـه خیال خـام خـود من خردبودم و ظلـم و بُغـضـهـا ازیــاد بـردم طبـق راچـون کنـارمن نـهادنـد مـی وصـل خـدا را هـدیـه دادنـد وگـفتـا،گـفت تـا اوشــد روانـه بـه رضـوان الــهـی آن یـگــانـه رهـاشـدآن شهیـده، نـوردیـده رهـاشـد ازجهـانـی بغـض وکینـه
مجموعه دلنوشته از طلبه الزهرا :ز-میراحمدی
[پنجشنبه 1391-10-07] [ 09:22:00 ق.ظ ]
لینک ثابت
|