تکیه بر همین دیوار .... | ... | |
ایستاده بود پشت همین در ! تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که هر صبح پیش از مسجد می آمد که بگوید : ” پدرت فدایت دخترم “ ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبر باز کرده بود که هر غروب می آمد که بگوید : ” شادی دلم ” ، ” پاره تنم” . ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که می خواست برود سفر و آمده بود زیر گلوی او را ببوسد. ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که پی ” کسانی یمانی” می گشت تا در آن آرامش یابد. ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پسرش حسن (ع) باز کرده بود ” جدت زیر کساست ، برو نزدیک ” ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده بود به همین دیوار و به حسین (ع) خسته از راه آمده ، گفته بود ” نور چشمم” ، ” میوه ی دلم ” ، ” جد و برادرت ” زیر کسایند. ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده به همین دیوار و در را روی علی (ع) باز کرده بود . روی علی (ع) که بی تاب می گفت ” بوی برادرم محمد (ص) می آید ” . ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده بود به همین دیوار ، یعنی آیا در را روی جبرئیل خودش باز کرده بود ؟ ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده بود به همین دیوار و تنها گلیم زیر پایش را بخشیده بود . ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده بود به همین دیوار و گردنبند یادگاری را کف دستهایش دراز کرده بود سمت فقیری که از این همه سخاوت گریه می کرد. ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده بود به همین دیوار و پارچه ای کشیده بود روی سرش چون حتی چادرش را بخشیده بود. ……..
[یکشنبه 1393-12-10] [ 10:07:00 ق.ظ ]
لینک ثابت
|