در شهری سه برادر بودند که یکی از آن ها موذن مسجد بود و در بالای مناره مسجد اذان می گفت.این برادر پس از چند سال فوت کرد و برادر دوم موذن شد و بر بالای مناره مسجد اذان می گفت او هم حدود ده سال به موذنی مشغول بود تا اینکه برادر دوم هم فوت کرد. پس از آن مردم نزد برادر سوم رفتند و از او خواستند او هم چون دو برادر ش به اذان گویی بپردازد. اما وی از پذیرفتن اجتناب کرد. وقتی با اصرار زیاد مردم روبرو شد به آنان گفت: ” من اذان گفتن را بد نمی دانم ولی اگر صد برابر پولی را که پیشنهاد می کنید به من بدهید باز هم نخواهم پذیرفت زیرا این کار باعث شد دو برادر من بی ایمان از دنیا  بروند. وقتی لحظات آخر عمر برادر بزرگترم رسید خواستم بر بالینش سوره یس تلاوت کنم که با اعتراض و فریاد و نهیب او مواجه شدم. او می گفت: قرآن چیست؟ چرا برایم قرآن می خوانی ؟ برادر دوم هم به این صورت در هنگام مرگش به من اعتراض کرد. از خداوند کمک خواستم که علت این امر را برایم روشن گرداند ، زیرا آنان موذن بودند و این کار از آنان انتظار نمی رفت. خداوند برای آنکه ماجرا را به من بفهماند ، زبان او را گویا کرد و در این هنگام برادرم گفت : ما هرگاه که بالای مناره مسجد می رفتیم به خانه های مردم نگاه می کردیم و به محارم مردم چشم می دوختیم و خلاصه چشم چرانی باعث این بی ایمانی و عذاب گردیده است.

موضوعات: معرفی اساتید
[شنبه 1393-05-25] [ 11:55:00 ق.ظ ]