سکوت کردم تا بیابمش…

سکوت را اما…

در سکوت معنایی مملو از کلام پیدا می شود،در آن گم می شوی و همه چیز را می یابی جز خود سکوت!

سکوت نگفتن کلام نیست،نیندیشیدن به دنیا نیست،چراکه وقتی به هیچ می اندیشی هم،باز به اندیشه ی تو خالی ات می اندیشی،پس بگذار سکوت بی معنا بماند،حتی در سخن، سخن بگو،بگو،از دلت بگو،از عشقت بگو،اما با کسی که اهل دل باشد،بفهمد،اهل دل بودن یعنی خود دل بودن…

یعنی بزرگ منشی،و آیا بزرگ منشی بزرگ تر از خداوند می یابی؟

ما او را گم کرده ایم،گم کرده ایم که این چنین بغض ها بزرگ میشوند خود را به دیواره ی دلمان می فشرند و آزرده خاطرمان میکنند و خلوتهایمان را به انتها می رسانند…

در انتها ایستاده ام به دنبال مقصر…

شاید گم شدم و از گم شدن سخن می گویم،شاید…

پروردگارا،دیرگاهیست میان ما سکوت بی معنا شده،اما سکوت می کنیم و هر لحظه با سکوتمان از یکدیگر فرسخ ها فاصله می گیریم…

کاش…

دلنوشته طلاب مدرسه

موضوعات: دلنوشته ها
[دوشنبه 1392-05-14] [ 07:38:00 ب.ظ ]