سلام قولامن رب الرحیم- سلام علئ موسى و هارون- سلام علئ ابراهیم- سلام علئ نوح فى العالمین- سلام علئ المرسلین
سلام علی آل یاسین- سلام هی حتى مطلع الفجر
|
موضوعات: "معرفی اساتید" یا "تدریس" یا "زندگینامه" یا "تحصیلات" یا "فعالیتهای علمی" یا "مقاله" یا "پایان نامه" یا "کتاب"سلام قولامن رب الرحیم- سلام علئ موسى و هارون- سلام علئ ابراهیم- سلام علئ نوح فى العالمین- سلام علئ المرسلین سلام علی آل یاسین- سلام هی حتى مطلع الفجر ایستاده بود پشت همین در ! تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که هر صبح پیش از مسجد می آمد که بگوید : ” پدرت فدایت دخترم “ ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبر باز کرده بود که هر غروب می آمد که بگوید : ” شادی دلم ” ، ” پاره تنم” . ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که می خواست برود سفر و آمده بود زیر گلوی او را ببوسد. ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که پی ” کسانی یمانی” می گشت تا در آن آرامش یابد. ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پسرش حسن (ع) باز کرده بود ” جدت زیر کساست ، برو نزدیک ” ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده بود به همین دیوار و به حسین (ع) خسته از راه آمده ، گفته بود ” نور چشمم” ، ” میوه ی دلم ” ، ” جد و برادرت ” زیر کسایند. ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده به همین دیوار و در را روی علی (ع) باز کرده بود . روی علی (ع) که بی تاب می گفت ” بوی برادرم محمد (ص) می آید ” . ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده بود به همین دیوار ، یعنی آیا در را روی جبرئیل خودش باز کرده بود ؟ ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده بود به همین دیوار و تنها گلیم زیر پایش را بخشیده بود . ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده بود به همین دیوار و گردنبند یادگاری را کف دستهایش دراز کرده بود سمت فقیری که از این همه سخاوت گریه می کرد. ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده بود به همین دیوار و پارچه ای کشیده بود روی سرش چون حتی چادرش را بخشیده بود. ……..
روی شیشه نوشته ” قیمت ها شکسته شد ” ما پشت ویترین صف می کشیم تا شاید کلاهی یا پیراهنی را ارزانتر از آنچه می ارزد بفروشند ، صف میبندیم . از هر کدام دو تا می خریم برای روزهای مبادایی که گاهی اصلا نمی آیند. مردی گنجی را حراج کرده است . گنجی را بی بها می فروشد.گفته لازم نیست چیزی بدهید یعنی اگر گفته بود لازم است ، ما چیزی در خور این معامله نداشتیم . گفته فقط ظرف بیاورید. ظرف! حجمی که در آن بشود چیزی ریخت. گنجایش گنج . هیچ کس نمی آید . هیچ کس صف نمی بیندد. مرد فریاد می زند ” کیلاً بغیرٍ ثمنٍ لو کان لهُ وعاءٍ “بی بها پیمانه می کنم اگر کسی را ظرفی باشد ” وظرف نیست و گنجایش گنج در هیچ کس نیست. ما از کنار این حراج بزرگ ، خیلی ساده می گذریم و می دویم سمت جایی که جورابی را به نصف قیمت معمولش می فروشند. ظرف های ما ، این دل های انگشتانه ای است. چی در آن جا می شود که او بخواهد بی بها به ما ببخشد ؟ ما به اندازه یک پیاله گندم عشق هم جا نداریم. کف دستی دانایی اگر در ما بریزند پر می شویم. سرریز می شویم و غرور از چشم ها و زبان هایمان بیرون می تراود. با ما چه کند این مرد که گنجی را حراج کرده است؟ گم شده ایم. سرگردان در کوچه های زمین ! نشانی در دست ، مبهوت به تمام درهای بسته نگاه می کنیم. هیچ کدامشان شبیه دری نیستند که ما گم کرده ایم…………
تا اینکه آنها را تجربه کردم وحالا ترسی از آنها ندارم: از تنهایی میترسیدم، تا اینکه یاد گرفتم خود را دوست بدارم. از شکست میترسیدم تا اینکه یاد گرفتم تلاش نکردن یعنی شکست. ازنفرت مردم میترسیدم تا اینکه یاد گرفتم بهرحال هر کسی نظری دارد. از سرنوشت میترسیدم تا اینکه یاد گرفتم من ، توانِ تغییر آن را دارم. از گذشته میترسیدم تا اینکه فهمیدم گذشته دیگر توان آسیب رساندن به من را ندارد. و بالاخره از تغییر میترسیدم تا اینکه یاد گرفتم حتی زیباترین پروانه ها هم باید قبل از پرواز کرم باشند و تغییر آنها را زیبا میکند!!! روزی بهلول بر هارون وارد شد ، هارون گفت : ای بهلول مرا پندی ده. بهلول گفت : اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد تشنگی بر تو غلبه کند و می خواهی به هلاکت برسی چه می دهی تا تو را جرعه آبی دهند که خود را سیراب کنی؟ گفت : صد دینار طلا . بهلول گفت : اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی؟ گفت :……..نصف پادشاهی خود را می دهم . بهلول گفت : پس از آنکه آشامیدی ، اگر به مرض ( ناعلاجی ) مبتلا گردی و نتوانی آن را دفع کنی باز چه می دهی تا کسی آن مریضی را از بین ببرد ؟ هارون گفت : نصف دیگر پادشاهی خود را می دهم . بهلول گفت : پس مغرور به این پادشاهی نباش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست . آیا سزاوار نیست که با خلق خدای عزوجل نیکویی کنی؟ ( منبع: کتاب داستانهای شیرین بهلول دانا) ای مدعی زهد و اخلاص ! اگر تو مخلصی و برای خدا از مشتهیات دنیا زهد می ورزی ، چه شده که از مدح و ثنای مردم این قدر خوشحال می شوی و برای همنشینی با اهل دنیا جان می دهی و از فقرا و مساکین فرار می کنی ؟ پس بدان که این زهد و اخلاص حقیقی نیست ، زهد از دنیا برای دنیاست و در ادعای خود کاذبی و از دورویان و منافقانی. ( امام خمینی ره- کتاب چها حدیث / ص 139) آیت الله مرعشی نجفی (ره) می فرمودند : ” من خیلی بارم سبک است و هیچ نگرانی ندارم ، تنها یک چیز مرا زجر می دهد و آن این است که می ترسم در ایام زندگیم نوشته من یا صحبتهای من در هر موردی باعث شده باشد که حقی ناحق شود ، یا درهمسایگی ما گرسنه ای بوده باشد و ما غذای سیر خورده باشیم که والله و بالله و تالله اگر چنین چیزی بوده من آگاهی نداشته ام و نصیحت می فرمودند که شما هم بارتان را سبک کنید و از تجمل پرستی و ( داشتن ) خانه های بزرگ و …بپرهیزید که همه چیز ظرف چند دقیقه نابود می شود. ( عقیقی بخشایشی - فقهای نامدار شیعه /ص 566)
|
|
سرویس وبلاگ نویسی بانوان
|