مقاله حجه الاسلام والمسلمین سیدمجتبی نورمفیدی رئیس هیأت امنای مدرسه علمیه الزهرا(س)
ادله قائلين به انفکاک دين و سياست:
مجموعه مقدمات و ادله کسانی که قائل به اين نظريه ميباشند را ميتوان به چند دليل تقسيم کرد.
1-دين ثابت است و نيازها متغير
انسان دائماً در حال تحول است و شرائط و روابط اجتماعی تغيير ميکند براين اساس نسبت وی با محيط اطرافش نيز دگرگون ميشود. مثلاً مناسبات حاکم بر جوامع صنعتی با جوامع بدوی فرق دارد. اين تغييرات زمينه اجرای حدود و احکام دينی را محدود ميکند. چون برای حل اين مشکل يا بايد هرآن وحی جديدی نازل شود که بطلان آن روشن است و يا بايد هر روز هر ساعت متناسب با اين تغييرات حکم جديدی استنباط شود که در اين صورت سبب تغيير مستمر احکام شده و اين با ثابت بودن دين سازگاری ندارد. لذا بهترين راه حل اين است که دين دامن خود را دخالت در شئون دنيايی بر چيند و احکام و مناسبات اجتماعی و سياسی به عقلا سپرده شود تا بدين وسيله هم دين حفظ شود و هم دستاوردهای فکر بشری باقی بماند.
به اين دليل پاسخ هايی داده شده که ما را درصدد ارزيابی اين پاسخها نيستيم و صرفا ميخواهيم به موضع امام دراين رابطه بپردازيم. ولی اجمالاً آنچه ميتوان در پاسخ به اين دليل اشاره کرد اين است که اولاً نيازهای بشری اگر چه در طول زمانهای مختلف به اشکال گوناگون بروز ميکند و براين اساس مناسبات تازهای شکل ميگيرد ولی از طرفی اصل نيازها ثابت است.
و ازسوی ديگر همان گونه که در ابتدای بحث اشاره شد از آنجا که دين دارای يک هويت جامع است و به همه ابعاد انسانی توجه دارد لذا به نيازهای مختلف انسان به صورت کلی توجه کرده و قواعدی را ارائه داده است يعنی قرار نيست تمام جزئيات زندگی بشر دردين آمده باشد بلکه مهم اين است که دين ظرفيت و توانايی لازم برای پاسخ گويی به اين نيازها را درادوار مختلف داشته باشد.
امام ضمن آنکه بر جامعيت دين تاکيد دارن اما هيچ گاه نقش عقل را در اين رابطه انکارنکردن مثلاً در تعريف فقه امام ميگويند: فقه عبارت از قانون معاش و معاد است برای قرب به خدا پس از علم به معارف. بديهی است اين نوع نگاه به فقه قلمرو آن را بسيار گسترده و وسيع قرار ميدهد و طبعاً اگر اين قانون بخواهد فراگير باشد بايد ابزار لازم را در اختيار داشته باشد اين تعريف خاص امام از فقه خلاف مشهور فقها است لوازمی هم درديد امام دارد که امام به آن تصريح ميکند. مسئله زمان و مکان و مصلحت و دخالت اين امور در اجتهاد از جمله مسائل مهمی است که ظرفيت بالايی برای فقه ايجاد ميکند که بتواند در شرايط مختلف پاسخگوی نيازهای بشری باشد بسياری از فتاوای سالهای اخير امام بر اساس همين ديدگاه شکل گرفت و اگر اين راه باز نشود بديهی است بن بست ايجاد شده قابل گشودن نخواهد بود.
اين نظرامام بسيار مترقيانه تر از نظر امثال شهيد صدر است که فقط در منطقه الفراغ قائل به اين قابليت هستند ولی امام نه تنها در منطقه الفراغ بلکه در عرض همه احکام اوليه اين امور را دخالت ميدهند.
در فقه که تأکيد عمده بر مسائل فردی و عبادی است و فقيهانی که در مسائل بسياری احتياطهای ناصواب پيش ميگيرند اين نظريه امام فقه اهل بيت را تبديل به يک فقه پويا ميکند که نجات بخش انسان هاست در حالی که برخی فقها به هر گونه عمل جهادی به خاطر ترس از ريختن خون انسانها اشکال ميکردند و ميکنند چون عادت کرده بودند در مسئله حياتی جامعه اسلامی احتياط کنند امام در زمره فقهايی است که توانست با نظر به مصالح عمومی جامعه، بالندگی دين را احياء کند.
2-کاهش منزلت دين
دليل ديگری که قائلين به اين نظريه اقامه ميکنند اين است که دخالت دين در امور سياسی و اجتماعی سبب تقدس زدائی از دين شده و منجر به کاهش منزلت دين ميشود. به عقيده اينان، از آنجا که مسائل اجتماعی و سياسی فراز و نشيبهای بسياری درپی دارد و سبب حب و بغضهای بسياری ميشود. موجب ميگردد شأن دين و عالمان دينی تنزل پيدا کند.
امام در مقابل اين عقيده به شدت موضع گيری کرده و نه تنها دخالت دين در سياست را سبب کاهش منزلت دين نميدانند بلکه عزت دين و ديانت و مسلمين را در گرو ورود به اين عرصهها ميداند شاهد اين مدعا نهضت بيداری اسلامی است که در سالهای اخير در بين جوامع اسلامی پديد آمده و ريشه آن هم در ورود عالمان دينی و متفکران اسلامی در عرصههای سياسی و اجتماعی است. هرچه دين رو به انعزال و کنارگيری بياورد قهراً از کانون توجهات جوامع خارج خواهد شد و اثرگذاری خود را از دست ميدهد.
3-استدلال به قرآن و سنت
برخی از قائلين به انفکاک به بعضی آيات قرآنی مثل «قل لست عليکم بوکيل» يا «ان عليکم الا البلاغ» و سنت پيامبر استلال کرده اند. به عقيده ايشان طبق اين آيات پيامبر، حفيظ و وکيل و جبار و مسيطر بر مردم نيست و وظيفه اش صرفا يک مسئوليت دينی و ابلاغ پيام الهی است.
بر اساس اين ديدگاه حکومت پيامبر اکرم ناشی از شرايط و اوضاع عصر پيدايش و رشد اسلام است يعنی غرضی که در برپايی دولت اسلامی دنبال ميشده مربوط به برپايی دين و تحکيم پايههای آن مربوط ميشود و از آنجا که اين اغراض منتفی شده ديگر نياز به دولت اسلامی منتفی است. گروهی ديگر دولت پيامبر را صرفا يک تصادف تاريخی ميدانند که برای مقطع کوتاهی سبب وحدت رهبری معنوی و رهبری سياسی در شخص پيامبر گرديد.
به طورکلی در اين ديدگاه مقامات سياسی جزئی از وحی الهی نيست و به مناسبت ضرورتهای زمان و مکان به پيامبر عرضه شده است.
امام در مقابل اين ديدگاه ميفرمايد: قرآن کريم و سنت پيامبر آنقدر که در حکومت و سياست احکام دارند در ساير چيزها ندارند بلکه بسياری از احکام عبادی اسلام، عباي- سياسی است که غفلت از اينها اين مصيبت را به بار آورده است. (صحيفه نور ج 21 ص 178)
به عقيده امام نه تنها پيامبر مکرم اسلام بلکه همه انبياء دارای اين شأن ميباشند.
در اين باره ايشان ميفرمايند: بنای انبيا و اهل بيت عليهم السلام اين نبوده است که از مردم کناره گيری کنند. آنان با مردم بودند و هر وقت دستشان ميرسيد حکومت ميگرفتند (صحيفه نور ج 19 ص118)
در جای ديگر ميفرمايد: يک همچو عيسائی نمينشيند توی خانه و مسئله بگويد تا چه بشود. اگر مسئله ميخواست بگويد و مسئله گو بود ديگر چرا اذيتش ميکردند (صحيفه نور ج 20 ص 158)
ايشان بطور قاطع تصادفی بودن حکومت پيامبر و اينکه يک ضرورت مربوط به زمان پيدايش دين بوده است را رد کرده و اين مسئله را يکی از ارکان دين و وحی آسمانی ميدانند.
نتيجه گيري:
بدون ترديد ميتوان گفت در نظر امام دين در ذات و جوهر خودش آميختگی و پيوستگی با سياست را داراست و اساساًٌ منکرين پيوند دين و سياست را نا آشنای به اسلام و اين ايده را جنگ با اسلام ميداند. اما آنچه در پايان اين مقاله ذکرش ضروری است و توجه به آن لازم است اين است که امام در دو بعد ايجابی که بيشتر به اين موضوع پرداخته اند واين مسئله حاکی از هوشمندی و درايت خاص اوست در بعد ايجابی که بيشتر به زمان قبل از انقلاب و مربوط به آن مقطع است تاکيد ايشان بر اتحاد دين و سياست و پيوند اين دو مقوله است. در اين سطح همه تلاش ايشان مصروف ارائه تصويری صحيح از دين و زدودن برداشتهای نادرست از متن دين ميباشد او با بيان و دلايل محکمی در لابلای کتب علمی و خطابههای خويش سعی دارد بر اين نکته پای فشارد که اين دو مقوله به هيچ وجه جدا شدنی نيستند و ضمن ريشه يابی طرز تفکر جدائی دين از سياست به آثار شوم و مخرب اين عقيده اشاره ميکند و اين ايده را باعث شکست مسلمين و سلطه اجانب ميداند.
اما از سوی ديگر و در بعد سلبی که چه بسا بتوان گفت بيشتر مربوط به مقطع پس از انقلاب و دوران استقرار حکومت دينی است تلاش ميکند مانع قيموميت عالمان دينی و قدرت مطلقه شدن روحانيت و دخالت بيش از اندازه حکومت دينی در زندگی مردم شود. حضرت امام با تفطن به آفت هايی که ممکن است از رهگذر حکومت دينی پديدآيد با تدبير خاصی در مواقع مختلف ميخواستند مانع تکرار تجربه تلخ کليسا در دوران قرون وسطي، و تجربه نام موفق حکومتهای دينی اسلامی در طول تاريخ شوند. اين آفتها اجمالاً عبارتند از ابزاری شدن دين و سوء استفاده از حرمت و قداست دين برای گريز از ناتوانيها و پرده پوشی ضعفهای خويش، قدسی شدن حاکمان حکومت ايجاد انحصار در تفسير و فهم دين، استبداد ديني، جزم انديشی و مطلق انگاري، استفاده از حربه تکفير و ارتداد برای سرکوبی مخلفان، ايجاد محدوديت برای اقليتها و سلب آزاديهای مدنی و اجتماعي. در گفتار و رفتار امام موارد بيشماری يافت ميشود که ايشان گويا با دقت و تيزبينی خاص خويش درصدد جلوگيری از ايجاد زمينههای ظهور مجدد و تقويت ايده جدايی دين از سياست بوده اند.
به نظر اينجانب بسياری از گفتهها و اقدامات امام در اين راستا شکل گرفت تا مبادا از ناحيه حکومت دينی که در ايران مستقر شده شاهدی برای مخالفان خاموش پيوند دين و سياست که در حوزههای علميه کم نبودند پيدا شود. و همچنين مويدی برای جريان روشنفکری مخالف حضور دين در عرصه سياست و اجتماع پديدار نگردد. البته اين مطلب بدين معنی نيست که اساساًٌ همه حرکتهای آن دوران کاملاً صحيح بوده چه اين که خود امام امکان بروز اشتباه در جمهوری اسلامی را نفی نکرده اند. لاکن مسئله اساسی اين است که در بسياری از موارد ايشان جلوی بسياری از آفتها ايستادگی کردند.
به عنوان نمونه مواردی ذکر ميگردد.
1- در جريان تاسيس حزب جمهوری اسلامی ايشان با تاسيس آن مخالف بودند زيرا از اينکه روحانيت حاکم در قالب يک حزب به عنوان يک قدرت مسلط مطلقه ظاهر شود بيمناک بودند.
2- امام به انحاء مختلف مانع بروز پديده قدسی شدن حاکمان ميشدند حق انتقاد از حاکمان و حتی از خويشتن را به همه گوشزد ميکردند و اساساً در مسئله امر به معروف و نهی از منکر که ايشان به نوعی مبسوط تر از ديگران بدان پرداخته اند، اين حق را برای مردم محفوظ ميداند.
3- جلوگيری از دخالت بعضی از تشکلهای روحانی برای فرستادن نمايندگان به مجلس از سراسر کشور با اين استدلال که روحانيت قيم مردم نيست. ايشان به طور کلی با نگاه قيم مآبانه با مردم به ويژه از سوی عالمان دينی برخورد ميکردند.
4- نامه هايی که به ايشان نوشته ميشد از سوی بعضی افراد، علما، تشکل ها، که امام اجازه برخورد با نويسندگان اين نامهها را حتی اگر به صورت تندی نوشته شده بود نميدادند (جريانی از حضرت آيت الله موسوی اردبيلی شنيدم که ايشان ميفرمود: يکی از علمای بزرگ نامهای به امام نوشته بودند که در آن چيزی از اهانت و توهين فروگذار نکرده بودند. به امام پيشنهاد شد ايشان دستگير شود و با او برخورد کنند. امام فرمودند او به اسلام که چيزی نگفته بلکه به من بد و بيرا گفته من که اسلام نيستم.)
5- جلوگيری از دخالت بيش از اندازه حکومت دينی در زندگی مردم (فرمان8 ماده اي.)
6- جلوگيری از بد فهمی از دستورات دينی (کشيدن ديوار در دانشگاه بين دختر و پسر).
و دهها مورد ديگر که ذکرآن از حوصله اين بحث خارج است.
امام اگر چه به تبليغات استعماری به عنوان يکی از عوامل پيدايش و شکل گيری نظريه جدايی دين و سياست توجه داشتن و نسبت به آن هشدار ميدادند ولی از سوی ديگر سعی ميکردند عوامل درونی شکل گيری و تقويت اين ايده را بستر حکومت دينی تازه تاسيس ايران از ميان بردارند.
به راستی چرا هميشه وقتی در اين مقوله سخن رانده ميشود بحث از اراده خارجی در ايجاد جدائی بين دين و سياست است و هيچ گاه به عوامل درونی آن اشاره نميشود امروز بايد به اين واقعيت تلخ اعتراف کنيم که رگه هايی از اين ايده در درون روشنفکران ايرانی مسلمان در بستر جمهوری اسلامی در حال شکل گيری و پررنگ تر شدن است. آن هم از سوی کسانی که خود روزی مدعی اصلی و دو آتشه اتحاد ذاتی بين دين و سياست بوده اند.
آيا وقت آن نرسيده که سهم خود را اين داستان بشناسيم و بدانيم خود ما در ايجاد اين بستر تا چه اندازه مقصر بوده ايم.
موضوعات: مقالات
[سه شنبه 1392-06-12] [ 09:43:00 ق.ظ ]