مقاله حجه الاسلام والمسلمین سیدمجتبی نورمفیدی رئیس هیأت امنای مدرسه علمیه الزهرا(س)
سياست از ديدگاه امام
امام در مجموع کلماتشان سه معنی برای سياست ذکر ميکنند. البته ايشان درمقام تعريف حقيقی اين مفهوم نبوده اند و بعضا به لوازم آن اشاره کرده اند (1-سياست مردود2-سياست ناقص3-سياست تام) اين نامگذاريها از من است.
1-سياست مردود:
در تعريف اول که امام آن را نفی ميکنند ميگويد:
«آمد يک نفر از اشخاصی که ميل ندارم اسمش را ببرم گفت آقا سياست عبارت است از دروغ گفتن، خدعه، فريب نيرنگ و خلاصه پدر سوختگی است و آن را شما برای ما بگذاريد. گفتم از اول ما وارد اين سياست که شما ميگوئيد نبوده ايم» (صحيفه نور ج 1/65)
2-سياست ناقص
معنای دوم: تعريفی است که ايشان در قالب بيان مصاديقی از سياست ارائه ميدهند که در حقيقت به عنوان يک تجربه بشری و دانش انسانی مورد توجه قرار گرفته است. ايشان ميفرمايد: «مگر سياست چيست؟ روابط بين حاکم و ملت، روابط بين حاکم و ساير حکومت ها، جلوگيری از مفاسدی که هست. همه اينها سياست است» (صحيفه نور ج 1 ص 239)
3-سياست تام
معنای سوم: اين معنی از سياست دارای گستره بسيار وسيعی بوده و در يک کلمه هدايت به سوی خداوند است و سياست ورزی آن منحصر به انبياء و اولياء و پيروان آن هاست.
«اين سياست ( سياست حکومتهای غير ديني) يک بعد از سياسی است که برای انبياء بوده است. برای اولياء و حال برای علمای اسلام. انسان يک بعد ندارد، جامعه يک بعد ندارد، انسان فقط يک حيوان نيست که خوردن و خوراک همه شئون او باشد. سياستهای صحيح اگر هم باشد امت را در يک بعد هدايت ميکند و راه ميبرد وآن بعد حيوانی است اين سياست يک جزء ناقص از سياستی است که در اسلام برای انبياء و اولياء ثابت است. آنها ميخواهند ملت را هدايت کنند، راه ببرند در همه مصالحی که برای انسان متصور است. برای جامعه متصور است. سياست اين است که جامعه را هدايت کند در راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در نظر بگيرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگيرد و اينها را هدايت کند به طرف آن چيزی که صلاحشان است. صلاح ملت است، صلاح افراد است و اين مختص به انبياء است و ديگران اين سياست را نميتوانند اداره کنند» (صحيفه نور ج 13 ص 60)
در آينده و پس از بررسی بعضی بحث ها، به نتيجه گيری در اين رابطه و جمع بندی ديدگاه امام خواهيم پرداخت.
سکولاريسم و لائيسيته و تفاوتهای آن:
در ادبيات روشنفکری ايران بويژه در سالهای اخير دو واژه سکولاريسم و لائيسيته و مترادفات آن متداول شده و معادل اين نيز در زبان فارسی برای آن ذکرشده است. از آنجا که اين دو واژه به نوعی به مقوله رابطه دين و سياست يا دين و دنيا و دين و دولت مربوط است توضيح مختصری در اين رابطه ضروری است.
برای سکولاريسم معانی متعددی ذکر شده:
فلسفی کردن دين، غير دينی شدن حکومت، علمی و عقلانی شدن تدبير اجتماع، بی خدايي، لا ديني، جدا انگاری دين و دنيا، دين مداري، خصوصی شدن دين. آن چه در بين معادل سازان ايرانی اين واژه و نظريه پردازان داخلی و در سطح عمومی تر شايع شده و بويژه در خطابهها بيشتر بر آن تاکيد ميشود اين است که سکولاريسم را معادل جدايی دين و سياست قرار داده اند. گرچه شايد بتوان اين امر را يکی از لوازم سکولاريسم دانست ولی معادل دانستن انفکاک دين و سياست با واژه سکولاريسم شايد چندان صحيح نباشد. مقوله جدايی يا گسست دين و سياست تنها در منطق و فرآيند لائيسيته محقق ميشود. شايد بهتر آن باشد که معادل سکولاريسم را دنيوی شدن دين قرار دهيم. فرق است بين دنيوی شدن دين و انفکاک دين و سياست. در زبان عربی سکولاريسم را به علمانيت به معنای علمی کردن يا علمانيت به معنای عالمی کدن ترجمه کرده اند سکولاريسم در مفهوم اصلی اش ناظر بر مناسبات دين و دنياست يعنی دينی که دنيايی ميشود و دنيايی که مستقل و خود مختار از قيموميت دين ميگردد و در اين ميان به ويژه امر دولت مداری از حوزه تسلط و قيموميت دين خارج ميشود. در اين مقام ما در صدد بررسی معانی مختلف اين دو واژه نيستيم ولی اجمالاً ميتوان گفت برای اين دو مفهوم و بويژه سکولاريسم سطوح و ساحتهای مختلفی هم در بعد سياسی و هم در بعد فلسفی وجود دارد. بهر حال اين دو واژه ميتوان يک قدر مشترک پيدا کرد و آن به حاشيه راندن دين و کنار نهادن آن و کاهش نفوذ دين در جامعه و متن زندگی مردم است. يعنی به نوعی امر دولت و قانونگذاری نسبت به احکام دينی استقلال پيدا ميکند.
مقايسه اسلام و مسيحيت از حيث رابطه دين و سياست:
بطور کلی بررسی سير تطور يک انديشه در بستر تاريخ قطعاً به فهم دقيق تر و عميق تر آن کمک ميکند بر اين اساس ما ابتدا بحث مختصری در اين رابطه ارائه ميکنيم. چه ما انفکاک دين و سياست را معادل سکولاريسم قرار دهيم و چه معادل لائيسيته، قطعا خاستگاه اين نظريه در عصر جديد، دنيای مسيحيت است و بعداً اين مفاهيم وارد حوزه فکری جهان اسلام و در سالهای اخير وارد حوزه فکری انديشمندان ايرانی و شيعی شد. ولی اين به معنای انکار وجود اين نظريه در عصر قديم و سدههای آغازين مسيحيت نيست. هم چنين وجود نظريه جدايی دين از سياست در سدههای اوليه تاريخ اسلام نيز قابل اثبات است، معاويه پس از صلح در سال چهارم هجری در سخنرانی خود گفت: «من با شما جنگ نکردم که نماز بخوانيد يا روزه بگيريد يا حج کنيد و يا زکات دهيد. شما اين کارها را ميکنيد من با شما جنگ کردم تا بر شما حکومت کنم و به مقصود خود نيز رسيدم» (تاريخ طبری ج 4 ص 124) علامه طباطبايی در اين رابطه ميگويد: «معاويه با اين سخن نشان داد که سياست را از ديانت جدا خواهد کرد و مقررات دينی ضمانتی نخواهد داشت و همه نيروی خود را در زنده نگه داشتن حکومت خود بکار خواهد بست» (شيعه در اسلام ص 21)
عوامل انفکاک دين و سياست در مسيحيت:
صرفنظر از مسائل خاص عصر قديم و عصر جديد در دينای مسيحيت به طور کلی سه عامل در شکل گيری اين نظريه دخيل بوده اند:
1-ديدگاههای فکری (آموزههای دينی مسيحي) 2-ضعفهای عملی (تجربه ناموفق کليسا) 3-دگرديسی خود دولت در جوامع مدرن که البته چه بسا اين عامل نيز به تبع عامل دوم و سلطه مطلق کليسا پديد آمد که دولت را از هر پايگاه مستقلی محروم ساخت.
1-ديدگاههای فکری (آموزههای دينی مسيحي)
گرچه دامن دين آسمانی عيسوی به حسب اصل پاک خويش از اين نظريه بری است و پيامبران الهی عموما نميتوانند نسبت به سرنوشت جامعه و حکومت بی تفاوت باشند ولی به دلائل مختلفی اين دين به صورت تحريف شدهای در آمده تا آن جا که در آيه 21 ازفصل 22 انجيل متی آمده که: هر چه برای قيصر است بر قيصر و هر چه برای خداست به خدا وانها…. در اين آيه مومنان مکلف شده اند تا در زندگی دنيوي، خويش را با الزامات دوگانه نظم يعنی قيصر و خدا هماهنگ کنند.
در آيه ديگری که به آيه شمشير معروف شده و محل منازعات بسياری در بين مفسرين متون دينی مسيحی گرديده بر اين مطلب تاکيد شده است که: خداوند اراده کرده آن دو در دست يک فرد قرار نگيرد و به دو شخص متفاوت تفويض شود بعضی در تفسير آيه 38 از فصل 22 انجيل لوتا ميگويند: شمشير روحانيت تا مردم پس از خداوند از پادشاه اطاعت کنند و شمشير پادشاه تا دشمنان عيسی در بيرون مرزهای کشور و مردم در درون آن مجبور به اطاعت از مرجعيت روحانی شوند. بدين سان ميان دو شمشير محبت بر قرار خواهد بود. اما بعضی ديگر از مفسرين ميگويند: پاپ صاحب اصلی هر دو شمشير است، بطور کلی آنچه به عنوان يک چهره شاخص و برجسته در دورههای نخستين مسيحيت عيسی (ع) و دين او نشان داده شده بيشتر بر اعراض از دنيا و تاکيد بر جنبه روحانی انسان و پرهيز از لذائذ مادی تاکيد داشت.
امام ضمن رد اين آموزهها ميفرمايد:
حتی حضرت عيسی هم (سلام الله عليه) که اين اشخاص که تابع او هستند خيال ميکنند که حضرت عيسی فقط يک معنوياتی گفته است، ايشان هم اين طور نبوده از اول بنا بود معارضه کند. آن وقتی که تازه متولد شده ميگويد: من کتاب آوردم (صحيفه نور ج20 ص158) يک همچو عيسائی نمينشيند توی خانه و مسئله بگويد تا چه بشود. اگر مسئله ميخواست بگويد و مسئله گو بود ديگر چرا اذيتش ميکردند. (صحيفه نور ج 20 ص 158)
2-ضعفهای عملی (تجربه ناموفق کليسا)
از هنگامی که کليسا به قدرت سياسی راه يافت تا زمانی که به عنوان قدرت مطلقه عمل ميکرد به ستيز با خواستههای طبيعی مردم و بی توجهی به حقوق انسانها پرداخت و دين را ابزاری برای قدرت و سوء استفاده قرار داد. اين دستگاه همواره برای خود خط قرمز قائل بود و هر نوع انتقادی را رد و از سياست تکفير بهره ميجست تا جايی که عده زيادی را به پای چوبه دار فرستاد. دستگاه تفتيش عقايد کليسا آن چنان فضا بنيان علمی و فرهنگی به شدت سرکوب شد و تاکيد بيش از اندازه بر ارزشهای معنوی و ناديده گرفتن مصالح و منافع دنيوی به نام آخرت سبب شد مانع قدرتمندی برای ادامه دخالت دين و کليسا در سياست پديد آيد. کليسا با آن که بر فرهنگ سوداگری و اقتصاد آن دوران از نظر عقيدتی خط بطلان ميکشيد اما عملا برای اداره هر منطقهای قراردادی را با اشراف امضاء ميکرد تا در مقابل اعطای مشروعيت، ماليات را که بيشتر از طبقه ضعيف جامعه اخذ ميشد برای قدرت مرکزی ارسال کنند. به طوری که تقريبا ثلث داراييهای غير منقول اروپا را در اختيار داشت و اساسا نقطه آغازين حرکت تاريخی سکولاريسم سلب مالکيت کليسا بود و در ادامه وسعت بيشتری پيدا کرد و به ساير مقولات نيز سرايت کرد. مجموعه اين رفتارها سبب شد نهضتی بر عليه دخالت دين در سياست در اروپا شکل گيرد و نهايتاً تبديل به يک نظام فکری فلسفی و سياسی شود.
3-دگرديسی دولت در جوامع مدرن:
اين عامل اگر چه به نوعی به عامل دوم مربوط است زيرا سلطه مطلق کليسا در دو گستره اين جهانی و روحاني، دولت را از داشتن هرگونه پايگاه مستقل محروم ساخت و زايش دولت به معنای مدرن را به ستيز قطعی با قدرت فراگير کليسا پيوند داد، اما در عين حال ميتوان آن را به عنوان يک عامل مستقلی مورد ارزيابی قرار داد. مدرنيته در وجه فلسفی اش بر سه اصل اساس استوار است: 1-دنيا گرايی 2-فرد گرايی 3- خرد گرايي.
براساس اين ديدگاه سرشت انسان چنان آفريده شده است که پيوسته در جستجوی نفع شخصی خود باشد و اين عامل را بايد يکی از استوارترين پايههای جامعه جديد دانست. در انديشه سياسی جديد جاه طلبی امری مذموم نيست در حالی که در انديشه سياسی شرعی جاه طلبی امری نکوهيده تلقی ميشود. بديهی است طبق اين اصول جمع بين دين و سياست کار بسيار دشواری است.
عوامل انفکاک دين و سياست در اسلام:
اگر در بررسی عوامل تکون نظريه جدايی دين از سياست در حوزه اسلامی ميتوان به برخی عوامل ياد شده اشاره کرد ولی در عين اشتراک برخی از اين اسباب، قطعل بعضی علل اختصاصی نيز در شکل گيری اين انديشه در عالم اسلام موثر بوده است. هم چنين بعضی از عوامل مذکور به طور حتم در دنيای اسلام قابل ذکر نيست. از جمله مسئله تجربه ناموفق کليسا را در حوزه اسلامی مشاهده نميکنيم. قدرت مطلقهای که در کليسا در طی 1000 سال در اروپا کسب کرده بود و از رهگذر آن در حوزههای زندگی انسانی دخالت ميکرد به هيچ وجه در پيشينه تاريخ اسلام به چشم نميخورد. رابطه خاص دين و سياست به اين کيفيت و با اين گستره هيچ گاه در حوزه اسلامی شکل نگرفت.
به هر حال به طور خلاصه ميتوان عوامل شکل گيری اين نظريه را درجهان اسلام بدين گونه شمرد:
1-برداشت نادرست از مفاهيم ديني:
گرچه به طور قطعی ميتوان ادعا کرد در بين آموزههای اسلامي، آن چنان که در حوزه مسيحيت ذکر شد، تفکيک قيصر و خدا و دين و سياست و انفکاک اين دو حوزه وجود ندارد، ولی در عين حال برداشتهای نادرستی از مفاهيم دينی در طول تاريخ اسلام وجود داشته و دارد. در حالی که قرآن و سيره پيامبر (ص) اهل بيت (ع) برآميختگی دين و سياست و اجتماع تاکيد دارند و اساسا به اتحاد ذاتی اين دو مقوله اشاره ميکنند، بعضی از علمای اسلامی و روشنفکران دينی به نوعی تفسيرهای نادرستی از منابع دينی دارند. از سويی برخی از متحجران چنان تبليغ نمودند که به تعبير امام، آخوند سياسی موازن با آخوند بی دين شده بود. در اين رابطه امام ميفرمايد:
«در شروع مبارزات اسلامی اگر ميخواستی بگويی شاه خائن است بلافاصله جواب ميشنيدی شاه شيعه است. عدهای مقدس نمای واپسگرا همه چيز را حرام ميدانستند و هيچ کس قدرت اين را نداشت که در مقابل آنان قد علم کند. خون دلی که پدر پيرتان از اين دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختيهای ديگران نخورده است. وقتی شعار جدايي دين از سياست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در مسائل فردی و عبادی شد و قهراً فقيه هم مجاز نبود که از اين دائره و حصار بيرون رود و در سياست و حکومت دخالت نمايد، حماقت روحانيت در معاشرت با مردم فضليت شد. به زعم بعضی افراد، روحانی زمانی قابل احترام و تکيم بود که حماقت از سراپای وجودش ببارد والا عالم سياسی و روحانی کاردان و زيرک کاسهای زير نيم کاسه داشت (صحيفه نور ج21 ص 91) در جای ديگری امام ميفرمايد: «بعضی بلکه کثيری از جوانان و کهن سالان مسلمين گمان کرده اند اسلام عبارت از احکام عبادی و اخلاقی صرف است (کتاب البيع ج2 ص460) در حالی که ازديدگاه امام قرآن کريم و سنت پيامبر (ص) آن قدر که در حکومت و سياست احکام دارند در ساير چيزها ندارند بلکه بسياری از احکام عبادی اسلام، عبادي- سياسی است که غفلت از اينها اين مصيبت را به با ر آورده است (صحيفه نور ج 21 ص 178)
همچنين ايشان ميفرمايد: والله اسلام تمامش سياست است. اسلام را بد معرفی کردند. سياست مدرن از اسلام سرچشمه ميگيرد (صحيفه نور ج 1 ص 65)
مثلا در برداشت از مفهوم انتظار ميتوان به اين انحراف و استفاده نادرست اشاره کرد.
از سوی ديگر نيز جمعی از روشنفکران مسلمان نيز بر طبل اين جدايی کوبيده اند در نظر آنان از مجموعه آيات و سورههای قرآن بر ميآيد قسمت اعظم و اصلی آن بر دو محور مسئله خدا و آخرت است.
اين مشکله نه تنها در حوزه انديشه شيعی بلکه در بين علمای اهل سنت و روشنفکران مسلمان اهل سنت وجود دارد. مثلا شيخ محمد عبده ميگويد: به خدا پناه ميبرم از سياست و کلمه سياست و معنای سياست و از هر حرفی که در کلمه سياست تلفظ ميشود و از هر انديشهای که از سياست بر ذهن من اثر ميگذارد و از هر زمينی که در آن ياد سياست ميرود و از هر انسانی که به سياست سخن ميگويد و يا تعليم ميدهد و يا درباره سياست ميانديشد و از مشتقات سياست.
2- سياستهای استعماري
بدون ترديد يکی از عوامل اثر گذار بر اين انديشه را ميتوان سياستهای استعماری قلمداد کرد. دينی که بخواهد بر اساس تعاليمش به سوی معارضه با سلطه و ظلم و استعمار پيش رود طبعا مطلوب استعمارگران نخواهد بود. اگر مومنين صرفا به وظائف فردی خويش مشغول باشند و نسبت به آنچه در پيرامون آنان اتفاق ميافتد حساسيت نداشته باشند، قهرا شرائط مناسبی برای فعاليتهای سلطه گران فراهم خواهد شد. بر اين اساس با اينکه جمعي از روشنفکران مسلمان نقش اراده خارجی را در ترويج انديشه جدايی دين و سياست انکار ميکنند ولی به طور قطع ميتوان ادعا کرد اين عامل يکی از عوامل شکل گيری اين انديشه در حوزه اسلامی است.
در اين رابطه امام ميفرمايد: «شعار سياست از دين جداست از تبليغات استعماری است که ميخواهند ملتهای مسلمان را از دخالت در سرنوشت خويش بازدارند (صحيفه نور ج4 ص 33)
در جای ديگر ايشان ميفرمايد: « بعضيها را ميبينم که در حوزهها نشسته به گوش يکديگر ميخوانند که اين کارها از ما ساخته نيست. چه کار داريم به اين کارها؟ ما فقط بايد دعا کنيم و مسئله بگوئيم- اين افکار آثار تبليغات بيگانگان است، نتيجه تبليغات سوء چند ساله استعمارگران است که در اعماق قلوب نجف، قم، مشهد و ديگر حوزهها وارد شده است. (ولايت فقيه چاپ هشتم- موسسه نشر آثار- ص126)
3-تجربههای ناموفق حکومتهای ديني:
گرچه در حوزه اسلامی همانند مسيحيت، قدرت مطلقه و يکپارچه دين به نحوی که در تاريخ اروپا پديد آمد، هيچ گاه تحقق نيافته است ولی در برخی از دورههای تاريخ اسلام حکومت هايی با صبغه دينی و به شکل محدود پا به عرصه وجود گذاشتند. از آن جا که نوعاً اين تجربهها سرانجام خوبی نداشتند و آثار زيانباری را به همراه داشتند، اين امر سبب گرديد تا جمع زيادی با استناد به اين تجارب تلخ قائل به نظريه جدايی دين از سياست شوند.
موضوعات: مقالات
[پنجشنبه 1392-06-07] [ 09:55:00 ق.ظ ]