امام در سومین جمله از حکمت پنجم مى فرمایند: «فکر آیینه صافى است»؛ (وَالْفِکْرُ مِرْآةٌ صَافِیَةٌ).
الفکر: اندیشه کردن
مرآة: آیینه
صافیة: صاف و پاکی
نکته اول:
ارتباط این جمله: با سه جملۀ قبلش این است که در این جملات به ترتیب، صفات علم و آداب مورد ستایش قرار گرفته است. متصف شدن به این صفات مورد رغبت هر عاقلی است ولی خالی از دشواری و سختی نیست. زیرا انسان به موجب طبیعت حیوانی و واهمۀ شیطانی، جاهل و بی ادب است و با داشتن خوی آسان طلبی، به هیچ یک از این صفات گـردن نمی دهد مگر عواقب شوم نقیض آنها را در آیینۀ صاف فکر ببیند.
نکته دوم: تعریف فکر
«الفکر حرکةٌ من المبادی الی المرادی»
فکر آن است که انسان مقصد و منظورش را به طور مبهم و مجمل در نظر بگیرد، سپس حرکت نفسانی و باطنی به سمت آن نماید؛ واضح است با مبهم بودن مقصد، خواسته اش (رسیدن به مقصد) تأمین نمی شود. لذا به مقدمات و مبادی برمی گردد وآنها را با چیدن خاصی تنظیم می کند تا این بار، مقصد او عینی و واضح تر شود و رسیدن و دست یابی به آن آسان تر صورت گیرد. فکر یعنی حرکت ذهنی از مجهول به سوی معلومات و مرتب کردن معلومات به گونه ای که منجر به کشف مجهول می شود.
در تعریف دیگری از فکر گفته اند: «الفکر تأمّلُ المعقول لتحصیل المجهولِ» فکر، عمیق شدن در معقول است برای رسیدن به مجهول با توجه به این مطالب می توان گفت که منظور حضرت (علیه السلام) از فکر، همان حرکت باطنی یا عمیق نگری و ژرف اندیشی است.
نکته سوم: لفظ فکر در دو معنا به کار می رود .
1- نیروی خاصی که از درون می جوشد.
2- طریقۀ استفاده و به کار گرفتن آن نیرو.
در اینجا منظور حضرت (علیه السلام) بیان اهمیت به کارگیری نیروی یاد شده است(نظامی، 1383: 263) و فکر همان اندیشیدن پیرامون مسائل مختلفى است که بر انسان وارد مى شود. هرگاه این اندیشه از هوا و هوس و حجاب هاى معرفت دور بماند، آئینه شفافى خواهد بود که چهره حقایق را نشان مى دهد وانسان در پرتو آن راه صحیح را مى یابد، دوست را از دشمن و صواب را از خطا و حق را از باطل خواهد شناخت.
آثار دانش: رشد فرهنگ و تمدن بشر مرهون دانش است و رشد دانش مـرهون فکر و علم است. حضرت درحکمت113 می فرماید: لا علم کالتفکر.هیچ عملی همانند تفکرنیست.
آدمی که فکر می کند، مثل چاهی است که از درونش آب می جوشد اما کسی که فکر نمی کند مثل حــــوضی است که درونش آب ریخته اند.
تا کنی مر غیر را حبر و سنی
خویش را بدخو و خالی میکنی
متصل چون شد دلت با آن عدن
هین! بگو، مهراس از خالی شدن
(مولوی، دفتر پنجم، 154-155)
اگر دل تو متصل شد به علم خدا همینطور می آید هیچ کم نمی آوری.
برترین عبادت در روایات اسلامى تفکر شمرده شده است:
در حدیثى که در امالى شیخ طوسى آمده است مى خوانیم: «لاَ عِبَادَةَ کَالتَّفَکُّرِ فِی صَنْعَةِ اللَّهِ عَزَّوَجَل؛ هیچ عبادتى برتر از اندیشیدن در مخلوقات خداوند متعال نیست».( امالى صدوق، 1414ق 146)
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «تَفَکُّرُ سَاعَة خَیْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَنَة؛ یک ساعت اندیشیدن بهتر است از عبادت یک سال».( بحارالانوار، ج 68، 1403ق: 327)
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «کَانَ أَکْثَرُ عِبَادَةِ أَبِی ذَر رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ التَّفَکُّرَ وَالاعْتِبَار؛ بیشترین عبادت ابوذر اندیشیدن و عبرت گـــــــــرفتن بود».( بحارالانوار، ج 68، 1403ق: 323)
در واقع همه اینها برگرفته از قرآن مجید است کـــــــه مى فرماید: «(قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَة أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنى وَفُرادى ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا)؛ من فقط شما را به یک چیز اندرز مى دهم و دعوت مى کنم و آن این که دسته جمعى یا به صورت فردى براى خدا برخیزید و فکر خود را به کار گیرید».( سبأ، آیه 46.)
دلیل آن هم روشن است، زیرا ریشه تمام نیکى ها ،پیشرفت ها و موفقیت ها در تفکر و اندیشه صحیح است.(پیام قرآن، مکارم).مثلا انسان با تفکر در پدیده های عالـم به ایــــن نتیجه می رسد که: عالم متغیر است، بقاء ندارد، فناپذیر است حـــالیک انسان موحد از خود میپرسد: آیا خداوند انسان را برای عالم متغیر آفریده است؟ اگر چنین باشد یعنی خداوند این عالم را عبث و بیهوده خلق کرده است در حالیکه خداوند هیچ چیز را بیهوده نیافریده است.
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَاتُرْجَعُونَ؛ آيا گمانکرديد شما را بيهوده آفريدهايم؟ بسوى ما بازنمىگرديد. (مؤمنون، آیه 117)
انسان از این مقدمه (که این عالم متغیر و فناپذیر است) نتیجه می گیرد که باید بازگشتی خوب به جهان بعد از مرگ داشته باشد، و بدین ترتیب با فکر و اندیشیدن از پوچی و مادّی گرایی نجات پیدا می کند.هم چنانکه می بینیم با ظهور مکتب اسلام خیلی از نظریه های غلط که از گذشته باقی مانده بود لغو و باطل قلمداد شده است.
نکته چهارم
از چند وجه، فکر به آینه تشبیه شده است که به بعضی از آنها اشاره می شود:
1- می دانیم که آینه دو رو دارد، یک صفحۀ آن به وسیلۀ جیوه، تاریک و مکدّر و صفحۀ دیگرش صاف و روشن است. در درون انسان هم، دو بعد عقل و جهل وجود دارد صفحۀ عقل به منزلۀ شیشۀ آینه و صفحۀ جهل، جیوۀ آن است. پس همان طور که انسان از طرف وجه صاف و شفاف آینه به آن نگــاه می کند باید از وجه صاف و شفّاف آینۀ فکر (عقل) به مسایل بنگرد تا تصویر درست و روشنی از آنها در ذهن داشته باشد.
2- برای شخصی که در مقابل آینه ایستاده، هم آنچه که در پیش روی او قرار دارد و هم اشیاء و چیزهایی که پشت سر او هستند همه در آینه نمایان می شود، همان طور هم در آینۀ فکر انسان، مسایل گذشته با نقایص و نارسایی هایش و اتفاقات آینده با مشکلاتش منعکس می گردد وفرد می تواند همه این مسایل را ببیند.
3- برای خوب دیدن تصاویر، لازم است آینه، باغبار و بخارمکدر نشده باشد پس لازم است آینه فکر انسان نیز از تلقینات و القائات خلاف از بیرون، مکدر و تیره نشده باشد، تا شخص بتواند حقایق را در آن، همان طور که هست ببیند. بدیهی است عقل کانالیزه شده از بیرون، نمی تواند درباره مسایل، درست بیندیشد و درست درک کند و منظور حضرت(علیه السلام) هم، فکری است که از القائات، دور مانده باشد. (نظامی، 1383: 263-264)
4- آینه ای که صاف و شفاف باشد، نه صورت را بزرگ تر می نمایاند، نه کوچک تر، نه به صورت انسان چیزی می افزاید، نه از نشان زیبایی و زشتی چهره فروگذار می کند. فکر نیز چون از درون انسان سرچشمه می گیرد، دشمن او نیست تا فقط عیب جویی کند و همچنین دوست چاپلوسی نیست تا عیبها را بازگو نکند؛ بلکه همچون آینه ای، صادقانه و بی غل و غش، حقیقت سیرت انسان را بیان می کند. (جویباری، ج1، 1384: 42)
5- فکر را به آینه تشبیه می کنند، اما آینه با فکر تفاوت دارد. آینه وقتی تصویردرآن می افتد معنی آن را نمی فهمد اما عقل و فکر و ذهن ما وقتی درآن عکس چیزی می افتد آن را می فهمد و در آن دخل و تصرف می کند و آن را دور و نزدیک و کم و زیاد می کند. آینه مفاهیم کلی را نمی فهمد فقط مفهوم جزئی را می فهمد.
نکته پنجم
قابل ذکر است که برای معصومین(علیه السلام) بعد جهل وجود ندارد و هرچه هست، علم است. درست به مانند آن که جیوه ای پشت شیشه نباشد و هر دو طرف صاف و شفاف باشد. بنابراین همچنان که در محسوسات، نور از شیشه عبور می کند هرچه در طرف دیگر است برای بیننده معلوم می باشد، همین طور هم، با نبودن بعد جهل در معقولات ، همه چیز بــــــرای معصومین(علیهم السلام) آشکار است.
نکته ششم
منظور حضرت (علیه السلام) از بیان این جملۀ مبارکه آن است که پیروان مکتب مقدس اسلام را ، انسان هایی فکور و عاقبت اندیش بار آورد زیرا ایشان نقش بسیار مهم و حسّاس فکر را در تنظیم امور زندگی و بندگی می داند و از خسارت عظمای نیندیشیدن، به خوبی آگاه است؛ لذا ضمن فرمودن یک مطلب عقلی، مردم را به طرف به کارگیری عقل، هدایت و ارشاد نموده است. بنابر این هر انسانی به حکم بشر و عاقل بودن، باید منافع تفکر و خطرات دوری از آن را بداند و آگاه باشد و حضرت (علیه السلام) با فرمایش این جمله تأکید دوباره ای بر آن کرده است. (نظامی، 1383: 262)
1- قرآن کریم
2- جویباری، م و جمعی از نویسندگان، راه روشن،چاپ اول، قم: نسیم فردوس، 1384
3- طوسی، محمد، امالی، چاپ اول، قم: دارالثقافه، 1414ق
4- مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج 75، چاپ دوم، بیروت: داراحیاءالتراث العربی، 1403
5- مولانا جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی ، به کوشش محمد استعلامی، دفتر ششم، چاپ پنجم تهران: زوّار، 1372
6- نظامی همدانی، علی، شرح نوینی بر کلمات قصار امیرالمؤمنین، چاپ اول، قم: مؤسسه فرهنگی فخردین، 1383
7- سایت: http://makarem.ir/nahjolbalaghe