شهردل آبادکن | ... | |
جان ودلم وا شود شِکوِه شکوفا شود راه همه درهم است راه حقیقت کم است عشق چو پروانه شو همدم این خانه شو جام جهان بین من رایت حق بین من این رخ من ناب کن طاقت من تاب کن آب رخ از جان بگیر ظلمت حرمان بگیر هاتفی از کوی نورشِکوِه کند برحضور عشق دراین جان نهان نشئه آن لامکان کودک جان مبتلا شکوی کند بر بلا غور بکن دروجود تا تو ببینی شُهود چشمه که جوشان شودموج خروشان شود چشمه دل جاری است دُرّوگوهرساری است عشق چو افلاکی است جذبه آن پاکی است رُفت بکن جان خود پاک کن ایمان خود سِیرت خود را بساز ای گوهر کارساز فکر کند این وجود برره سخت شُهود مهراگرجاری است شهر دلم خالی است جان من آزادکن شهر دل آباد کن به قلم خانم زهره میراحمدی ازطلاب مدرسه
[سه شنبه 1391-06-21] [ 03:26:00 ب.ظ ]
لینک ثابت
|