معاونت فرهنگی مدرسه علمیه تخصصی الزهرا(س) گرگان










جستجو





آبان 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30    
 
  گاهی خودم را مثل یک کتاب ورق می زنم ...

 

 

 

 

 

 

گاهی خودم را مثل یک کتاب ورق می زنم
مثل یک کتاب که فرصت ویرایشش به پایان نرسیده .
آخر بعضی فکرهایم نقطه میگذارم که بدانم بایدتمامشان کنم.
بین بعضی حرفهایم کاما (،)که
بدانم باید کمی سکوت ادایشان کنم.

بعد بعضی رفتارهایم علامت تعجب و
آخربرخی عادت هایم علامت سؤال.

خودم را هرچند شب یکبار ورق میزنم تافرصت ویرایش
هست،
حتی بعضی ازعقایدم را حذف میکنم اما بعضی راپررنگ…

یک روز این کتاب چاپ میشود و به دست من می دهند و
فرصت
ویرایش به پایان میرسد…
وکسی می گوید:
(اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَىٰ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا)
بخوان کتابت را امروز توبرای حسابرسی ازخودت کافی هستی…
( سوره إسرا : 14)

موضوعات: معرفی اساتید
[یکشنبه 1393-10-07] [ 12:22:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  جملات زیبا در باره مادر ...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جملات زیبا در باره مادر

مرحوم حاج اسماعیل دولابی می فرمود:

مادرت را ببوس،پایش را ببوس،تا به گریه بیافتد،وقتی گریه افتاد،

خودت هم به گریه می افتی،آن وقت کارت روی غلتک می افتد و

همه درهایی را که به روی خود بسته ای،خدا باز می کند.

این که فرمود بهشت زیر پای مادر است یعنی تواضع کن.

نکند حق انها را تضییع کنی که راهت بسته می شود،

اگر زنده اند یا مرده،هر طور که می توانی انها را از خودت راضی کن.

مادرتان را ببوسید،به پای او بوسه بزنید.

وقتی دل انها ازشما راضی و شاد شود،

از ته دل دعایتان می کند و این در سیر شما بسیار مؤثر است.

موضوعات: معرفی اساتید
 [ 12:20:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻟﺰﺍﯾﻤﺮ ﺩﺍﺷﺖ ...

افسران - ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻟﺰﺍﯾﻤﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ ﯾﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﺍﺭﯼ…..

ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻟﺰﺍﯾﻤﺮ ﺩﺍﺷﺖ

ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ ﯾﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﺍﺭﯼ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻦ

ﺑﺒﺮﯾﻤﺖ ﺁﺳﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﺳﺎﻟﻤﻨﺪﺍﻥ

ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ: ﭼﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺍﯼ؟

ﮔﻔﺖ: ﺁﻟﺰﺍﯾﻤﺮ

ﮔﻔﺖ: ﭼﯽ ﻫﺴﺖ؟

ﮔﻔﺖ: ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﻪ ﭼﯿز رﻮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﯽ

ﮔﻔﺖ: اﻧﮕﺎﺭ ﺧﻮﺩﺗﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ

ﮔﻔﺖ: ﭼﻄﻮﺭ؟

ﮔﻔﺖ: ﺍﻧﮕﺎﺭ ﯾﺎﺩﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﺑﺰﺭﮔﺖ ﮐﺮﺩﻡ،

ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺘﯽﮐﺸﯿﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺸﯽ،

ﻗﺎﻣﺖ ﺧﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﻗﺪ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﻨﯽ…

ﭘﺴﺮ ﺭﻓﺖ ﺗﻮﯼ ﻓﮑﺮ …

ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺨﺶ

ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯽ؟

ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮑﻨﻢ

ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﻤﯿﺎﺩ…

موضوعات: معرفی اساتید
 [ 12:16:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  روزهای رفته ...

 

 

 

 

به چوب کبریت های سوخته می مانند

جمع آوری شده در قوطی خویش

هر کاری می خواهی بکن

آن ها دوباره روشن نمی شوند

و روزی سیاهی آن ها دستت را آلوده می کند

روزهای چوبی ات را باید از همان آغاز

بیهوده نمی سوزاندی ..

موضوعات: معرفی اساتید
[پنجشنبه 1393-10-04] [ 11:40:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  اللهم عجل لولیک الفرج ...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دوباره دیر شد، باران نبارید

دلم تبخیر شد، باران نبارید

به چشم آسمان ها خیره ماندم

نگاهم پیر شد، باران نبارید.

اللهم عجل لولیک الفرج


موضوعات: معرفی اساتید
 [ 11:34:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  ان شاء الله حر تو باشم ...

موضوعات: معرفی اساتید
 [ 11:31:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  الهی العفو.... ...

موضوعات: معرفی اساتید
 [ 11:29:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت
 
مداحی های محرم