بیان اخلاقی حجه الاسلام سیدمجتبی نورمفیدی رئیس هیأت امنای مدرسه علمیه الزهرا(س)گرگان
رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم مي فرمايند: «لکل داءٍ دواء و دواء الذنوب الإستغفار».
بر اساس اين روايت گناه يک بيماري است که علاج هم دارد؛ اينکه پيامبر اکرم (ص) گناه را به عنوان داء مطرح فرمودند نکته ي مهمي دارد.
رسول گرامی اسلام صلی الله عليه و آله وسلم ميفرمايند: «لکل داءٍ دواء و دواء الذنوب الإستغفار». [1] بر اساس اين روايت گناه يک بيماری است که علاج هم دارد؛ اينکه پيامبر اکرم (ص) گناه را به عنوان داء مطرح فرمودند نکتهی مهمی دارد. ببينيد اگر جسم انسان آسيب ببيند و مرضی در آن پيدا شود اين در واقع يک نقصی است که جسم را از نقطه کمال دور ميکند. کمال هر شيء به اين است که در آن مسيری که بايد حرکت بکند و ادامهی مسير دهد در آن مسير قرار داشته باشد. حال فرض کنيد در اجزاء يک چيز آفت پيدا شود اين نقص است و باعث دور ماندن از کمال شيء است. در مواقعی که جسم گرفتار داء و مرض و بيماری ميشود دواء برايش تجويز ميکنند دواء طبيعتاً اين نقص را جبران ميکند ولی يک نکته است و آن اينکه اگر اين بيماری زياد تکرار شود و اگر زياد مصرف شود کم کم بنيهی بدنی ضعيف ميشود و بازگرداندن آن به نقطهی کمال و سلامت مشکلتر است. پيامبر اکرم (ص) ميفرمايد: گناه برای روح يک بيماری است البته علاج آن استغفار است. اگر کسی گناه ميکند حتماً بايد استغفار کند و اگر کسی استغفار نکند اين بيماری در روح او ميماند و علاج نميشود. و در صورت تکرار، روح سلامت و طروات خود را از دست ميدهد و ديگر آن قوت و طراوت و شادابی خودش را به زحمت بدست ميآورد. لذا توجه داشته باشيم به اينکه درست است که استغفار علاج گناه است ولی اگر زياد استفاده شود اين طبيعتاً ممکن است انسان را از مرگ نجات بدهد ولی ديگر روح آن روحی که بايد به مراتب اعلی سفر کند، نيست. توجه هم داشته باشيد که همانطوری که بيماری مراتب دارد گناه هم مراتب دارد و يک بيماری مثل سرماخوردگی با يک دارو بهبود پيدا ميکند اما بعضی از گناهان مثل سرطان است. بعضی گناهان است که انسان توفيق علاج آن را پيدا نميکند و روح انسان را ميميراند. خداوند إن شاء الله به همه ما توفيق دهد که روحمان بيمار نشود و اگر بيمار شد توفيق بدهد که إن شاء الله بتوانيم علاجش کنيم. [1] . مستدرک الوسائل، ج5، ص316، حديث5972. |
به نقل از خبرگزاری حوزه ؛ يكي از رذايل اخلاقي و موانع خودسازي غيبت مي باشد. غيبت، يعني پشت سر مسلماني حرفي بزنيم كه اگر به گوش او برسد ناراحت شود. فرقي نيست در حرمت غيبت، ميان كنايه و تصريح، بلكه چه بسا كه كنايه بدتر باشد. بعضي از غيبت كنندگان هستند كه چون مي خواهند غيبت كنند با حالت اندوه، حال او را اظهار مي كنند در صورتي كه اندوهي اصلا ندارند. مثلا مي گويند چقدر ناراحت شدم براي فلان كس كه بي آبرو شد در صورتي كه قصد آنها تنها فاش نمودن بي آبرويي آن شخص است.
مي دانيم كه سرمايه انسان در زندگي حيثيت و آبرو و شخصيت اوست و هر چيزي آن را به خطر مي اندازد. گويي جان او را به خطر انداخته، بلكه گاه مي شود كه ترور شخصيت از ترور فیزیکی مهمتر است و اين جاست كه گناه آن از قتل سنگين تر مي شود. پس شخص غيبت كننده هر گاه بخواهد اين عمل ويرانگر را ترك كند بايد از خداوند كمك و ياري بگيرد و با همتي والا نفس سركش خود را مهار و سركوب نمايد و بداند كه غيبت شديدترين و بدترين گناهان است.
غيبت وقتي به صورت ملكه در آمد، براي غيبت كننده لذت بخش مي شود و در اين صورت معالجه چنين شخصي بسيار دشوار است در اين جا بايد غيبت كننده قبل از هر چيز به درمان انگيزه هاي دروني غيبت بپردازد و از طريق خودسازي و تفكر در عواقب سوء اين صفات زشت، اين آلودگي ها را از جان و دل بشويد تا بتواند زبان را از غيبت باز دارد و در مقام توبه برآيد. او بايد در آيات و رواياتي كه در مورد اين عمل زشت وارد شده بينديشد و روزقيامت و صحراي محشر و غضب خداوند را در نظر آورد و ببيند كه اين صفت زشت چه مفسده هايي به وجود مي آورد. چه بسا ممكن است كه غيبت شده آن را بشنود و دشمني او را به دل بگيرد و درصدد تلافي برآيد.
شخص مسلمان مومن و منصف هر چه را براي خود نمي خواهد بايد براي ديگران هم نخواهد و حواس خود را جمع كرده و هر گاه خواست لب به غيبت بگشايد فورا توبه و استغفار نمايد،البته اين توبه بايد قلبي باشد تا حق آن را بپذيرد و آن قدر اين عمل را تكرار كند و به سرزنش خود بپردازد تا به راحتي بتواند آن را ترك كند.
يكي از بدترين صفات تهمت است چون تهمت شامل غيبت هم هست. كسي كه به مسلماني تهمت مي زند هم دروغ گفته و هم غيبت نموده است. چنين كسي مورد تنفرمردم قرار مي گيرد و علت پرهيز دادن مردم از اين عمل زشت، آن است كه دشمني به وجود مي آورد و چه بسا در صورت شنيدن طرف مقابل، باعث عكس العمل او شود. خداوند مي فرمايد؛كسي كه برادرمسلمانش را متهم كند ايمان در قلب او ذوب مي شود همانند ذوب شدن نمك درآب.
تهمت از بدترين انواع دروغ و كذب است، زيرا هم مفاسد عظيم كذب را دارد و هم زيان هاي غيبت را. لذا پيامبر(ص) نقل شده كه فرمود؛كسي كه به مرد يا زن با ايماني تهمت بزند و يا درباره او چيزي بگويد كه در او نيست، خداوند در روز قيامت او را توده اي از آتش قرار مي دهد تا از مسئوليت آنچه گفته است برآيد.
با وجود اين دو صفت رذيله و ديگر رذايل انسان به بارگاه الهي راه نمي يابد و هر لحظه از درگاه او دورتر مي شود و در صورت تكرار و عدم توبه كارش به جايي مي رسد كه مصداق آيه"ختم الله علي قلوبهم"مي شود و ديگر نور ايمان در آن راهي ندارد و با سرعتي عجيب به اسفل السافلين وارد مي شود و هر گاه در اثر معصيت به اين مرحله رسيد ديگر اميدي به هدايت او نيست. البته خداوند ارحم الراحمين است و اگر بنده صدبار توبه كرد و شكست، مي تواند بازآيد چرا كه در گه او،درگه نوميدي نيست. پس، با هر گناهي كه دارد به درگاه او رو آورد و با توبه اي صادقانه و عزمي راسخ، بر سر ناملايمات نفساني خويش گام گذارد و گذشته ها را جبران كند و ديگر گرد معاصي چون غيبت و تهمت نگردد كه در اين صورت،رحمت و عفو الهي شامل حال او خواهد شد.
رسول خدا(ص) فرمود: واي برشما، دوري كنيد از غيبت زيرا بدتر از زناست، چرا كه زناكار هرگاه توبه كند خداوند توبه اش را قبول مي فرمايد، ولي غيبت كننده را خدا نمي آمرزد تا آن كه غيبت شده از او درگذرد.
در نتيجه مي توان گفت يكي از فلسفه هاي حرمت غيبت اين است كه حرمت اشخاص درهم شكسته نشود و احترام آنان حفظ شود و سرمايه بزرگ آبرو، بر باد نرود.يكي ديگر از عوامل تحريم غيبت آفريدن بدبيني است و اين كه پيوندهاي اجتماعي را سست مي كند.سرمايه اعتماد را از بين مي برد و پايه هاي تعاون و همكاري متزلزل مي شود.
بیان اخلاقی حجه الاسلام سیدمجتبی نورمفیدی رئیس هیأت امنای مدرسه علمیه الزهرا(س)گرگان
امام صادق(ع) فرموده اند:«المؤمن يَحقِدُ مادام في مَجلسه فإذا قام ذهب عنه الحِقد» بنا به فرمايش امام صادق(ع) يکي از علامات ايمان اين است که مؤمن اهل حقد و کينه نيست.
امام صادق(ع) فرمودهاند:«المؤمن يَحقِدُ مادام فی مَجلسه فإذا قام ذهب عنه الحِقد» [1] بنا به فرمايش امام صادق(ع) يکی از علامات ايمان اين است که مؤمن اهل حقد و کينه نيست. روايات ديگری هم به همين مضمون وارد شده که ميفرمايد اگر در دل انسان حقد و کينه نباشد نشانه ايمان است. امام صادق(ع) ميفرمايند: کينه و حقد مؤمن تا زمانی است که در مجلس حضور دارد اما وقتی از مجلس برخاست و بيرون رفت حقد و کينه هم از او زائل ميشود. در مجلسی که سبب کدورت ميشود و موجب يک سری تنفرها و کينهها ميشود و گاهی دشمنيهايی در دل افراد نسبت به هم ايجاد ميشود؛ مثلاً فرض کنيد کسی به حق يا ناحق رفتاری انجام ميدهد يا سخنی ميگويد که انسان خوشش نميآيد که اين کراهت و خوش نيامدن موجب ميشود انسان در درون خودش آن محبتی که بايد و شايد نسبت به آن طرف نداشته باشد و تبديل به کينه و نفرت شود، از علامات ايمان اين است که اگر چنين حالتی در نفس انسان پيدا شد زود زائل شود؛ يعنی هر چه هست وقتی که از مجلس بيرون رفت تمام شود و چيزی در دلش باقی نماند. مؤمن هيچ وقت از برادر مؤمنش چيزی به دل نميگيرد، پس يکی از علامات ايمان اين است که انسان حقد و کينه برادر مؤمنش را در دل نداشته باشد و انسان برای پيشگيری از حقد و کينه و تنفر درونی بايد رفتار و گفتار ديگران را حمل بر صحت کند و سعی نکند برای رفتار و گفتار ديگران وجوهی را بتراشد که خود اين کار حقد و کينه و دشمنی را بيشتر کند بلکه تا ميتواند بايد رفتار و گفتار ديگران را حمل بر صحت کند که اين حمل بر صحت کردن به مرور انسان را خوش بين ميکند و اين خوش بينی به ديگران باعث ميشود که انسان روابط سالمی با ديگران داشته باشد و راحت تر زندگی کند و آرامش بيشتری داشته باشد. انشاء الله خداوند متعال به ما توفيق دهد که حداقل مراتب پائينی از علامات ايمان را در خودمان ايجاد کنيم. «والحمد لله رب العالمين» [1] . تحف العقول، ح310. |
بیان اخلاقی حجه الاسلام سیدمجتبی نورمفیدی رئیس هیأت امنای مدرسه علمیه الزهرا(س)گرگان
اميرالمؤمنين علي(ع) درباره رفيق و کسي که شايستگي رفاقت دارد مي فرمايند:«مَن دعاکَ إلي الدّار الباقية و أعانکَ عَلي العمل لها فهو الصّديق الشّفيق»؛ کسي که تو را به سوي آخرت و سراي باقي بخواند و به تو در عمل براي آخرت کمک کند صديق شفيق و دوست و رفيق مشفق و دلسوز است.
اميرالمؤمنين علي(ع) درباره رفيق و کسی که شايستگی رفاقت دارد ميفرمايند:«مَن دعاکَ إلی الدّار الباقية و أعانکَ عَلی العمل لها فهو الصّديق الشّفيق»؛ کسی که تو را به سوی آخرت و سرای باقی بخواند و به تو در عمل برای آخرت کمک کند صديق شفيق و دوست و رفيق مشفق و دلسوز است. انسان به دلائل مختلف مثلاً اينکه مدنی بالطبع است و نياز به ارتباط با ديگران دارد در بين ارتباطات خودش کسانی را به عنوان دوست برميگزيند، بخشی از خصلتها، روحيهها يا منافع مشترک منشأ پيوندهايی به نام دوستی ميشود، دوستي، هم خيلی خطرناک است و هم خيلی مفيد، بسياری از قِبل دوستان خوب پيشرفتهای بزرگی کردهاند و بسياری هم از قِبل دوست بد به ورطه هلاکت و نابودی افتادهاند. در بررسی آسيبهای اجتماعی هميشه يکی از ريشههای آسيبهای مهم اجتماعی مخصوصاً در بين نسل جوان را دوست بد معرفی ميکنند؛ يعنی يکی از اسباب جرائم و بزههای اجتماعی را دوست بد ميدانند. ميل ارتباط با دوست از همان کودکی در انسان وجود دارد، دوستيها و پيوندها شکل ميگيرد و دوباره اين پيوندها از هم گسسته ميشود، جابجايی در ارتباطات انسان با انسانهای ديگر وجود دارد و اين پيوندها شدت و ضعف دارد اما اصل اين ارتباطات و پيوندها مسئلهای غير قابل انکار است و کم هستند کسانی که منزوی باشند و اهل ارتباط نباشند. اين نياز انسان به دوست و رفيق بايد درست مورد توجه قرار بگيرد، رواياتی داريم که کسانی که شايسته دوستی هستند و کسانی که لياقت دوستی را ندارند معرفی کردهاند و نشانههايی را ارائه دادهاند که اين افراد شايسته دوستی نيستند و در مقابل علاماتی را بيان کردهاند که انسانهايی با اين علامات شايستگی رفاقت و دوستی دارند، خوب است که انسان اين نشانهها را مرور کند تا ببيند آيا خودش به عنوان دوست ديگران اين علامات و نشانهها را دارد يا نه و همچنين دوستی ديگران را با خودش بسنجد و ببيند آيا کسانی را که به عنوان دوست خود ميپندارد واقعاً نشانههای دوست واقعی را دارند يا نه؟ از ديد اميرالمؤمنين(ع) بهترين دوست و رفيق شفيق و دلسوز کسی است که انسان را به سوی کمال سوق دهد و به سمت سرای آخرت بخواند، خواندن به سرای آخرت هم فقط اين نيست که بگويد بيا حرم برويم و در جلسه دعا شرکت کنيم و زيارت اهل قبور برويم، اينها خوب است ولی اگر دوست شما رفيقی است که شما را به مکانهای مذهبی دعوت ميکند اما خودش مملو از آلودگيهای اخلاقی است و فقط شما را لساناً به دار آخرت دعوت ميکند فايده ندارد. علي(ع) نميخواهد بگويد رفيق شفيق کسی است که فقط با زبان شما را به ياد خدا بياندازد بلکه منظور اين است که خود او هم عامل باشد پس رفيق شفيق کسی است که لساناً و عملاً انسان را به سمت سرای آخرت دعوت کند. «والحمد لله رب العالمين» |
بیان اخلاقی حجه الاسلام سیدمجتبی نورمفیدی رئیس هیأت امنای مدرسه علمیه الزهرا(س)گرگان
روايتي است از امام صادق عليه السلام:
«لما سئل بأيّ شيءٍ علم المؤمن أنّه مؤمنٌ؟» زماني که از امام صادق(ع) سؤال شد که به چه چيزي معلوم مي شود مؤمن واقعاً مؤمن است يعني ملاک ايمان واقعي چيست و از کجا انسان مي تواند هم نسبت به خودش و هم نسبت به ديگران کشف کند که واقعاً مؤمن هست يا نه؟ قال(ع): «التسليم لله و الرضا بما ورد عليه من سرور و سخط» مي فرمايد: تسليم امر خدا باشد و راضي باشد به آنچه که بر او وارد مي شود اعم از اينکه ما ورد عليه يک امر مسرور کننده باشد يا يک گرفتاري و يا مصيبت و مشکلي باشد
روايتی است از امام صادق عليه السلام: «لما سئل بأيّ شيءٍ علم المؤمن أنّه مؤمنٌ؟» زمانی که از امام صادق(ع) سؤال شد که به چه چيزی معلوم ميشود مؤمن واقعاً مؤمن است يعنی ملاک ايمان واقعی چيست و از کجا انسان ميتواند هم نسبت به خودش و هم نسبت به ديگران کشف کند که واقعاً مؤمن هست يا نه؟ قال(ع): «التسليم لله و الرضا بما ورد عليه من سرور و سخط» ميفرمايد: تسليم امر خدا باشد و راضی باشد به آنچه که بر او وارد ميشود اعم از اينکه ما ورد عليه يک امر مسرور کننده باشد يا يک گرفتاری و يا مصيبت و مشکلی باشد؛ ملاک ايمان اين است. اگر کسی رضايتش نسبت به خداوند در مواقعی است که ورد عليه السرور يعنی هر وقت که اوضاع بر وفق مرادش پيش برود و هر وقت امور زندگی جريان طبيعی داشته باشد، راضی به رضای خداست و شکر خداوند ميکند اما به محض اينکه سخط و مشکل و مصيبت به او ميرسد زبان به گلايه و شکايت باز ميکند يا حتی اگر زبان به گلايه و شکايت باز نکند در ذهن و قلبش گلايه مند از خداست. اين ملاک ايمان و مؤمن واقعی نيست؛ مؤمن واقعی از زبان امام صادق (ع) کسی است که «التسليم لله و الرضا بما ورد عليه من سرور و سخط» البته توجه داشته باشيد اين به اين معنی نيست که تنبلی و کسالت پيشه کند و بگويد که چرا تلاش کنم؟ راضی هستم به هرآنچه خداوند برای من مقدر فرموده؛ اين درست نيست بلکه در مصائب و مشکلات و سختيها بايد تلاش خودش را بکند اما آن مقداری که خارج از عهده و توان اوست ديگر آن را به خدا واگذار ميکند و راضی است به رضای خداوند. رضايت به سرور و سخت خداوند به معنای دست روی دست گذاشتن و ناظر بودن و عدم تحرک و فعاليت و تلاش نيست. تسليم امر خدا بودن و راضی به رضای خدا بودن به اين است که شخص کار و تلاش خودش را ميکند اما بيش از اين را به خدا واگذار ميکند. اينطور نيست که با سرور ايمانش تقويت و با سختی ايمانش ضعيف گردد، بلکه در هر دو حال اعتماد و ايمانش به خداوند بوده و تسليم خداست. لذا با توجه داشته باشيم که اين معيار مهمی است برای سنجش ايمان خودمان و ميتوان با اين ملاک و معيار درجه خلوص خود را اندازه گرفت يعنی هر چه اين قويتر باشد ايمان نابتر خواهد بود. خداوند إن شاء الله به ما توفيق تسليم و رضا بما ورد علينا عنايت بفرمايد. |
بیان اخلاقی حجه الاسلام سیدمجتبی نورمفیدی رئیس هیأت امنای مدرسه علمیه الزهرا(س)گرگان
رسول اکرم(ص) مي فرمايند: «مَن کان في طلب العلم کانت الجنّة في طلبه»؛ کسي که در طلب علم و دانش باشد در واقع بهشت و جنت طالب اوست. کسي که طالب علم باشد به قدر و منزلتي مي رسد که بهشت خواهان و طالب او مي شود
رسول اکرم(ص) ميفرمايند: «مَن کان فی طلب العلم کانت الجنّة فی طلبه»؛ کسی که در طلب علم و دانش باشد در واقع بهشت و جنت طالب اوست. کسی که طالب علم باشد به قدر و منزلتی ميرسد که بهشت خواهان و طالب او ميشود، البته اين علمی که در اينجا گفته شد که طالب آن مطلوب جنت است علم حقيقی و معرفت واقعی است نه صرف ياد گرفتن اصطلاحات علمي، البته ياد گرفتن اصطلاحات علمی مقدمه است برای آن معرفت حقيقي، علم واقعی و معرفت حقيقی در دائره تنگ اين الفاظ و اصطلاحات نيست، چه بسا کسی اين اصطلاحات و الفاظ را بداند و در دائره آنها گرفتار شود اما به علم حقيقی و معرفت نرسد، علم حقيقی همان است که خداوند ميفرمايد: «إنما يخشی الله من عباده العلماء» [1] ؛ علم واقعی و حقيقی علمی است که موجب خشيت الهی بشود و آن معرفتی که در دل انسان خشيت و خوف نسبت به خداوند متعال ايجاد کند معرفت حقيقی محسوب ميشود. بندگان عالم و با معرفت هستند که از خداوند خشيت دارند؛ يعنی اگر کسی دهها کتاب بنويسد و سالها در بين مردم به عنوان عالم و دانشمند مطرح باشد اما اين علم موجب خشيت الهی در او نشود از علماء حقيقی محسوب نخواهد شد، آن کسی که طالب علم حقيقی باشد بهشت طالب اوست، کسی که يک ساعت تفکرش برابر با سالها عبادت عابد است عالم حقيقی است، کسی که تفکرش باعث معرفت و خشيت او شود عالم حقيقی محسوب ميشود و کسی که به اين درجه از معرفت برسد شايسته جنت است و بهشت برای انسانهای با کمال و با معرفت بنا شده و منتظر چنين انسانهايی است، پس طلب علم و معرفتی که خشيت الهی را در پی داشته باشد باعث ميشود که انسان به درجهای از ارزش و رتبه برسد که زمين خاکی و عالم مادی برای او تنگ و تاريک است و بايد در جنان سُکنی گزيند، وقتی انسان از حدود عالم ماده بالاتر رفت و به عالم ملکوت سير کرد شايسته اقامت در بهشت خواهد شد و بهشت انتظار چنين انسانهايی را ميکشد، اگر ميخواهيم اهل بهشت باشيم و در جنت دارای مقامات باشيم بايد اين معرفت را در خودمان بيشتر کنيم، منظور از جنتی که در اين روايت به آن اشاره شده جنت الاعمال است وگرنه خداوند متعال جنات متعددی دارد بهشت حور و انهار و… جنت الاعمال است، ما يک جنت الاخلاق داريم، جنت الصفات داريم. پس اين شايستگيها وقتی برای انسان حاصل ميشود که علمی که موجب خشيت الهی است در او ايجاد شود. «والحمد لله رب العالمين» [1] . فاطر/28. |
بیان اخلاقی حجه الاسلام سیدمجتبی نورمفیدی رئیس هیأت امنای مدرسه علمیه الزهرا(س)گرگان
اميرالمؤمنين علي(ع) ميفرمايد: «مَن نصب نفسه للناس اماماً فعليه أن يبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره وليکن تأديبه بسيرته قبل تأديبه بلسانه و معلم نفسه و مؤدبها أحق بالاجلال مِن معلم الناس و مؤدبه» [1]
حضرت ميفرمايند: کسی که خودش را برای مردم پيشوا و قائد و راهنما قرار ميدهد - امام يعنی کسی که پيشرو است که مراتب متفاوت دارد؛ گاهی امام کل جامعه است، گاهی امام يک شهر است و گاهی امام يک مسجد است و منظور از امام هم الگو است يعنی کسی که مردم از او اثر ميپذيرند و فعل و قول او در مردم اثر گذار است و به نحوی هدايت و امامت گروهی در اختيار اوست- بر او لازم است که قبل از تعليم ديگران خودش را تعليم کند و ابتدا به خودش يادآوری کند و بعد به ديگران و بايد تأديب ديگران به عملش باشد قبل از آنکه با زبان بخواهد ديگران را تأديب کند، اگر کسی به زبان نصحيت کند و توصيه اخلاقی کند و مثلاً بگويد ايها الناس نماز شب بخوانيد، تهمت نزنيد، غيبت نکنيد و به دنيا دل نبنديد نفس گفتن اين امور خوب است ولی اگر قبل از تأديب به لسان مردم اين امور را در او تجلی يافته ببينند و ببينند که خود آن شخص اهل غيبت و تهمت نيست و خودش اهل نماز شب است و اهل حرص و ولع نسبت به دنيا نيست طبيعتاً اين اوقع فی النفوس است همان گونه که در روايت است که ميفرمايد: «کونوا دعاة الناس بغير السنتکم» حال خدای نکرده اگر بين عمل و قول تناقض باشد و مردم ببينند که زبان يک چيز ميگويد و عمل چيز ديگری است نبايد اميد داشت که در مردم تأثيرگذار باشد. بعد حضرت ميفرمايند: کسی که نفس خودش را تعليم ميدهد و در مقام تأديب نفس خودش است سزاوارتر است به گرامی داشتن از کسی که فقط مردم را تعليم ميدهد و در مقام تأديب مردم است يعنی در دوران امر بين کسی که اهل تعليم و تأديب ديگران نيست و به تعليم و تأديب خود مشغول است و کسی که فقط در مقام تعليم و تأديب ديگران است، شخصی که به تعليم و تأديب خود مشغول است سزاوار تعظيم و تکريم است و شايسته گرامی داشتن است، البته اگر کسی معلم نفس خود باشد و معلم و مؤدب مردم هم باشد طبيعتاً برای تعظيم و تکريم شايستهتر است. نميگوييم هر چه را انسان به ديگران ميگويد بايد خودش عمل کند چون انسان معصوم نيست و امکان ندارد هر آنچه را ميگويد ابتدا خودش عمل کند و منظور اين نيست که انسان نبايد هيچ گناهی مرتکب شود تا بعد از آن بتواند به تعليم و تأديب ديگران بپردازد و فقط انبياء و معصومين(ع) به هدايت مردم بپردازند بلکه منظور اين است که انسان بايد سعی کند ابتدا خودش عامل به آنچه ميگويد باشد تا قول او در ديگران تأثيرگذار باشد. در روايتی از پيامبر گرامی اسلام(ص) وارد شده که حضرت ميفرمايند: «يطلع قومٌ من اهل الجنّة علی قوم من اهل النّار و يقولون ما أدخلکم النار و قد دخلنا الجنّة لفضل تأديبکم و تعليمکم فيقولون إنّا کنّا نأمر بالخير و لانفعله» [2] گروهی از اهل بهشت بر گروهی از اهل جهنم ميگذرند و به اهل جهنم ميگويند شما چرا در آتشيد در حالی که ما به خاطر تعليم و تأديب شما به بهشت آمدهايم، اهل نار در پاسخ ميگويند ما به خير و نيکی امر ميکرديم اما خود عمل نميکرديم. اين خيلی سخت است که انسان با تعليم و تأديب ديگران سبب دخول آنان در بهشت گردد اما خودش در جهنم سقوط کند. اميدواريم که خداوند متعال به ما لطف و عنايت داشته باشد که مبادا از کسانی باشيم که به سبب قول و گفته ما ديگران اهل بهشت شوند و خود ما اهل جهنم گرديم و انشاء الله خداوند متعال به ما توفيق عمل و فعل خير عنايت کند و به ما توفيق دهد که بتوانيم خودمان را قبل از ديگران تأديب کنيم و معلم نفس خود باشيم.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] . بحار الانوار، ج2، ص56، حديث33.
[2] . مکارم الاخلاق، ج2، ص364، حديث2661.