ماه رجب ماه عبادت بود
وسوس دراوج اسارت بود
ماه رجب ماه تجلیه نور
جمع خلایق به جشن وسرور
ماه رجب ماه تانی بود
هرکه بدو روی کند غرق تمنی بود
دلنوسته طلبه الزهرا :ز-میراحمدی
موضوع: "دلنوشته ها"
شقایق نـاب وزیبـابـود یگانه فـرخ مـوسی بـود
ولی بی خواهرش انگار رضــای اهــل بیت مــا
کمـی تنـهای،تنــهابـود کـه نـاگــه ایــزدمـنـان
بشــارت داداهـل جـان که پایان آمداین حرمان
گلــی دربوستان روئید ویاس ونسترن جوشیـد
ودختـی پـاک وپـاکیزه لـب ایـوان حــق روئیـد
گل مهرش سحـرواشـد مـحـبتـهـا شـکـوفـاشد
دل وجـانـش مهیـاشـد بـه عـلـم حق مصفاشد
نـهـال نـورس موسـی سـفـیــرعـلـم بـابـاشـد
زمان غـرق مودت شـد زمین دریـای رحمت شد
وده روز ازجـهـان مـا همه نامـش کـرامت شـد
به قلم زهره بیگم میراحمدی
فرزندلافتی صدای گامهایت رامی شنوم.چشم به درسیاه شدامانیاندی.ای زیباترین شکوفه بوستان احمدی،گوشم به زنگ ودیده به درخواهندماند،تاکه بگویندآمدی.اگرمهرانتظاررابرلبهایمان حک نکرده بودند،اگرغزل انتظارراازبرنبودیم واگرازجام انتظارسرمستمان نکرده بودندمعلوم نبوددراین تاریک روشن مبهم واین گردش ممتدوکشدارثانیه هااین همه سوزوگدازرابه درگاه کدام سنگ وچوب وآتش می بردیم وازکه پناه می جستیم نازنین.روزهاآنقدرباننگ ونیرنگ آمیخته است که روزمان راازشب نمی شناسیم مهربان!همه جاتاریک تاریک شده:آنقدرکه اگرتمام چلچراغ های تاریخ راروشن کنیم بازهم چاه وچاله رانمی بینی وپابه لجن زاری می گذاری که بیرون آمدن ازآن طاقت فرسااست.مولاجان!فضای غبارآلودی است یلدای غریبی استپس درکدامین سپیده لایق،ذوالفقارتوسیاهی شب رامی دردوچشمان عاشق رابه صبح صادق پیوندمی زند؟فرزندلافتی!ذوالفقارعمریست چشم به راه توداردتاتوبیایی.ندای فزت وربّ الکعبه تاب وقرارراازوی ربوده است.ای ذریّه علی،فرزندغریب کوفه صدای دردودل غریبانه پدررامی شنوی؟چاه منتظرتوست تاحق امانت رااداکنی.مهدی جان!زین واژگان ذوالجناح راکی سامان می بخشی؟کی ندای هل من ناصرینصرنی سالارشهیدان راپاسخ می گویی؟
به قلم طلبه
راز نشکفته تو ای مولای من
ای خدابنگر تو این شبهای من
گویش جانم خدای مبهم است
دوستی باتو برایم مرهم است
ای خدا بنگر که دنیا تنگ شد
پند دنیا بهرمن چون سنگ شد
پند دنیاتیرگی را او منّّورمی کند
جان مس رااو مطهر می کند
دوستیی تو بلندم می کند
پند دنیا راچون قندم می کند
به قلم خانم زهره میراحمدی ازطلاب مدرسه
جان ودلم وا شود شِکوِه شکوفا شود
راه همه درهم است راه حقیقت کم است
عشق چو پروانه شو همدم این خانه شو
جام جهان بین من رایت حق بین من
این رخ من ناب کن طاقت من تاب کن
آب رخ از جان بگیر ظلمت حرمان بگیر
هاتفی از کوی نورشِکوِه کند برحضور
عشق دراین جان نهان نشئه آن لامکان
کودک جان مبتلا شکوی کند بر بلا
غور بکن دروجود تا تو ببینی شُهود
چشمه که جوشان شودموج خروشان شود
چشمه دل جاری است دُرّوگوهرساری است
عشق چو افلاکی است جذبه آن پاکی است
رُفت بکن جان خود پاک کن ایمان خود
سِیرت خود را بساز ای گوهر کارساز
فکر کند این وجود برره سخت شُهود
مهراگرجاری است شهر دلم خالی است
جان من آزادکن شهر دل آباد کن
به قلم خانم زهره میراحمدی ازطلاب مدرسه
دوباره کبوتردلم درهوای آشیانه توبال وپرمی زند،امروزخسته وغمگین ازپس کوه های سربه فلک کشیده به سویت پرمی کشم تاشایدساعتی درکنارتو،مرهمی به روی زخمهای کهنه ام بگذارم،ای مولای من!نمی دانم شب هجران کی به پایان می رسد؟شایدامروزکه بال هایم رادرهم می کشم،تاسپیده دم ظهورت توشه ای درکوله بارانتظارنمانده باشد!بازآی!بازآی وبی قراری دل وبی شکیبایی دیده مارابه شهدوصل صفابخش.عطرکرامت خویش براهل نیازبگستر!کجانشان توجوییم؟ای مهرفروزنده هدایت!باکه بگویم حدیث تلخ هجران وانتظار؟ََََََشکوه فرقت یاربه آفریدگاربریم که اوآگاه اندوه درون ماست.
ای آخرین عشوه عرش!ای اولین امیرغائب ازنظر!دروسعت وژرفای نورحضورتوست که دیده ضعیفمان یارای تماشای هورندارد.ای مهدی موعود!ای منجی محبوب!ای قائم منتقم!به راستی که درتاریخ وصل وهجران وعشق وحرمان محبتی چنین دیرپای،محبانی چنین پای بندومحبوبی چنین گریزپای،هیچ چشمی ندیده وهیچ گوشی نشنیده که هزاروصدوچهل سال است که این جذبه ونازورازونیازادامه دارد.مولای من یوسف زهرا!مهدی آل یاسین!عمریست که جبین برخاک کوی توساییده ایم ودرمحراب ولایت توحق رابه پرستش نشسته ایم حال باچه زبانی به بداندیشان سخن ازدوری توگویی!مهدی جان بیا،بیاتادریای پرخروش وجودم درکنارساحل وجودت آرامش ابدی خودرابازیابد.چراکه دیریست دریای وجودطوفانی است وساحلی می جوید.پس ازپنجره مهروکرامت دل دریایی مرانظاره کن که چگونه درفراقت می تپدوچگونه قنوت تمنای وجودم درشبهای طولانی تنهایی،درهجران تومی سوزدوعاجزانه دراین سوزش هجران توست که دستها رابه سوی معبودسوق می دهدوعاجزانه می طلبد اللهم عجل لولیک الفرج
به قلم خانم آمنه نصرتی ازطلاب پایه4
بگذارازتقوابگویم ازلاله های صحرابگویم
ازتشنگان این ره نور ازآب وازدریابگویم
ازارمغان رستگاری دریک دل شیدابگویم
ازبانویی برسجاده عشق ازجنت الاعلی بگویم
ازمَسلک راه الهی ازعاشق بینابگویم
ازمعنی عشق مجسم ازیک نی برنابگویم
ازوصل وازدیدارمحبوب ازقربت الی الله بگویم
ازیک پیام آسمانی ازیادثارالله بگویم
ازقهرمان کربُ بلا باجمله ی زیبابگویم
ازخستگان وادی جور ازعزت والابگویم
ازملجاآن بی پناهان ازدوری بدهابگویم
اززینب وعشق حسینی ازخانه ی مولابگویم
ازآن پرستارولایت ازقامت رعنابگویم
ازگم شدن زیرسم اسب ازعابدتنهابگویم
ازیک طبیب وشمع سوزان فریادیازهرا(س)بگویم
ازناله های غمگساری ازمعنی رویابگویم
ازداغ گلهای پیمبر ازغربت سرهابگویم
ازپاسبان مکتب سرخ ازاخترشبهابگویم
ازخیمه عشق وعبادت ازعالم بالابگویم
ازناخدای کشتی غم ازقاصددانابگویم
ازشادی دل های دشمن درروزعاشورابگویم
به قلم خانم سمیه کریم کشته ازطلاب سطح3 مدرسه